ساواک در استخوان پای ساعدی میخ کوبیده بود
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، بهرام دبیری، نقاش در گفتوگو با روزنامه اعتماد به وضعیت هنرمندان و نویسندگان پیش از انقلاب اشاره کرده است. این بخش از گفتوگوی یادشده را در پی میخوانید:
آن روزها فضای انقلاب بود و برای یک زمان بسیار کوتاهی، امید رونق داشت. البته همین هم مشکل تاریخی درک سیاست در ایران است. تو برای ابد از خودت میتوانی این سوال بدون جواب را بپرسی که چه اتفاقی میافتد که بعد از تجربه مشروطیت، تودهای، چریک، مذهبی، غیرمذهبی و همه به یک چیز رای میدهند؟ درواقع از این شرایط باید یک خلأ سیاسی مرگبار را استنباط کنی.
چطور ممکن است تمام یک ملت از کمونیست، لیبرال و… به یک چیز رای بدهند؟ این موضوع نشان میدهد یک نارضایتی بزرگ و یک خلأ سیاسی وجود داشت. درباره شرایط آن دوران میتوان گفت که در ۱۰ سال آخر دوره پهلوی، سانسور در ایران ترسناک بود. از طرف دیگر، عدهای فکر میکردند مانند «فیدل کاسترو» و «چگوارا» هستند. آنها به جنگلهای شمال رفتند تا ایران را آزاد کنند. وقتی به این موضوع نگاه میکنی، خندهدار است.
ماجرای سیاهکل را میگویید؟
بله، بعد از آن ترور شروع شد. وقتی این اتفاقها میافتد، پلیس و اطلاعاتیها هم قوی میشوند. پلیس به یک دیو ترسناک تبدیل شده بود. غلامحسین ساعدی را که به نظرم یکی از بهترین تئاترنویسهای ایران است، به زندان بردند و سال ۱۳۵۴ از زندان بیرون آمد. آشناییام با او مربوط به زمانی است که از زندان بیرون آمده بود. به من گفت که دوستانم جواب تلفنم را نمیدهند و اگر من را در خیابان ببینند رویشان را برمیگردانند. این کار از روی ترس بود.
طرد شده بود؟
بله، از سوی یک عده با این اصطلاح که «بریدی؟» و یک عده هم به دلیل ترس از ارتباط با او، ساعدی را طرد کرده بودند. ساعدی برای ۴-۳ سال شبانهروز خانه من بود و بهشدت الکل میخورد تا حدی که بمیرد. خلاصه، وقتی سال ۱۳۵۵ نمایشگاهی در گالری سیحون داشتم، یکسری جوان که اورکتهای چریکی میپوشیدند، همراه ما بودند. به خانه دوستی به نام علیاصغر خبرهزاده رفتیم. یکی از همان جوانان رو به ساعدی کرد و گفت: «بریدی؟» ساعدی در عین اینکه طنز بینظیری داشت، کمی بیتحمل بود، اما چیزی نگفت. من و الخاص را به اتاق صدا کرد. شلوارش را زد بالا و ما دیدیم که ۱۰ سانت، ۱۰ سانت در استخوانش میخ کوبیده بودند. آن صحنه باورم نمیشد. این کاری بود که در ساواک با یک نویسنده شده بود. درواقع برای همین نارضایتیهای بسیار عمیق بود که انفجار، بهسادگی اتفاق افتاد و مذهب با یک دیدگاه عدالتخواهانه امام حسینی توانست همه گروهها را جمع کند.
منتها قصه شخصی من این بوده است که هویت نقاشی امروز ایران چیست؟ من باغهای شیراز و تختجمشید را دیدهام. بچگی من آنجا گذشته و من آن شکوه و سلامت نفس ایران را دیدهام. در معماری کلاسیک یونان، خشونت و غرور را میبینی، اما در تختجمشید هیچکس در غل و زنجیر نیست. همه صورتها در یک آرامش فاخر قرار دارند.
۲۵۹