اخبار بین الملل

شیوه‌های تحقیق ما، عادت‌واره‌های علمی ما همگی مذکر و درنتیجه نیمه‌انسانی‌اند

خبرگزاری خبرآنلاین

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، نشست نقد و بررسی کتاب «مسئله و ناخودآگاه متن در گفتمان پژوهشی ادبیات پایداری»، با حضور مقصود فراستخواه، نعمت‌الله فاضلی، داوود ضامنی، فرانک جمشیدی و مرضیه آتشی‌پور، روز شنبه پنجم آبان (۱۴۰۳) در سالن صفارزاده حوزه هنری برگزار شد.

«مسئله و ناخودآگاه متن در گفتمان پژوهشی ادبیات پایداری» نوشته‌ی فرانک جمشیدی و مرضیه آتشی پور، به بررسی و تحلیل ژرف نقش مسئله‌ها در پژوهش‌های مربوط به ادبیات پایداری می‌پردازد، با تمرکز ویژه‌ای بر کتاب «دا» و پژوهش‌های علمی پیرامون آن و در پی آن است به آشکارسازی و فهم‌پذیر کردن مسئله‌های این حوزه بپردازد، مسئله‌هایی که به‌شدت با مسئله‌های حیات اجتماعی کلی و زندگی روزمره‌ی مردم در ارتباط‌اند.

در ادامه سخنان فراستخواه را در این نشست می‌خوانید:

من سعات داشتم خواننده‌ی کتابی باشم که خانم جمشیدی و خانم آتـشی‌پور، دو نویسنده‌ی باارزش این سرزمین، آن را تهیه کرده‌اند. می‌خواهم همین ابتدا به فضیلتی که در این کتاب هست اشاره کنم و آن، همکاری دو نویسنده برسر یک موضوع و انجام یک کار تحقیقی مشترک درباره‌ی آن و پی‌جویی ‌کردن آن تا انتشارش در قالب یک کتاب است، چندان‌که احساس می‌کنیم در این کتاب، هردو با خوانندگان خود، ارتباط می‌گیرند و با آن‌ها سخن می‌گویند. آرزو دارم باز هم کتاب‌های مشترک دیگری را از این دو محقق عزیز شاهد باشیم.

خانم جمشیدی و خانم آتشی‌پور در این کتاب، بسیار تحت‌تأثیر کار شریف و گران‌سنگ استاد عزیز، آقای دکتر فاضلی، به نام «زندگی سراسر فهم مسئله است»، قرار دارند و حضور این کتاب در کار پژوهشی این دو نفرکاملاً روشن است و چقدر این نویسندگانِ خوب و محققانِ برجسته سعی کرده‌اند این تأثیرپذیری را آشکار کنند. البته خود آقای دکتر فاضلی هم همیشه از صحبت‌های‌شان می‌توان فهمید که چقدر تحت‌تأثیر مقاله یا کتابی بوده‌اند که مثلاً شب قبل یا چند روز اخیر خوانده‌اند. در واقع، ایشان وقتی سرشار می‌شوند از آن کتاب‌ها و مقاله‌ها، برآن می‌شوند که با ما از آن‌ها صحبت کنند.

خانم جمشیدی و خانم آتشی‌پور در این کتاب، پایان‌نامه‌ها و مقالاتی که درباره‌ی کتاب «دا» دفاع یا منتشر شده، مورد مطالعه و واکاوی خود قرار داده‌اند و هدف‌شان از این کار، تأمل در گفتمان پژوهشی غالب در ادبیات پایداری بوده است. آن‌ها احساس کرده‌اند (اگر درست فهمیده باشم)، که در این دسته از کارها، صورت‌هایی از مسئله‌گریزی وجود دارد و نویسندگان و پایان‌نامه‌نویسان، کمتر در فلات مسئله دویده‌اند. به نظر آن‌ها، بیش‌تر کارها موضوع‌مدار، کلیشه‌ای، تاپیکال و، شاید به تعبیر بنده، تفننی بوده است. گویی پایان‌نامه‌ها و مقاله‌ها، بیش‌تر کالایی‌شده‌اند و جنبه‌ی مصرفی یافته‌اند.

برای مثال، این دو نویسنده‌ی محترم اشاره کرده‌اند که روایت زنانه در جنگ، یکی از همان کلیشه‌هاست؛ یعنی مقالات و پایان‌نامه‌ها به این نتیجه اکتفا کرده‌اند که «روایت زنانه در ادبیات پایداری شکل گرفته است». اما این‌که چرا شکل گرفته، چطور شکل گرفته، انواع قدرتی که پشت این شکل‌گیری وجود داشته چه بوده، چه پرسش‌های زنده‌ای از این مسئله‌ی زنانه ‌شدن روایت جنگ می‌توان کرد، هرگز طرح نمی‌شود و وجه رخدادیِ ماجرایی به نام «پیدایی روایت زنانه»، به ‌مثابه یک دانش منکوب، همچنان در سایه می‌ماند. در حالی که حتماً مستحضرید امروز در کتاب‌های روش تحقیق مرجع دنیا، بخشی هم وجود دارد به نام «روش‌های تحقیق فمنیستی»، این اصطلاح، ناظر به ایدئولوژی فمنیستی نیست، بلکه می‌خواهد نشان دهد دنیا اساساً نصفه‌نیمه دیده شده، چون زنانه دیده نشده است. ابزارهای سنجش ما، تئوری‌های ما، مفروضات ما، شیوه‌های تحقیق ما، عادت‌واره‌های علمی ما همگی مذکر و درنتیجه، نیمه‌انسانی‌اند، نه‌ تمام‌انسانی؛ یعنی نیمه‌ای از انسانیت که نگاه زنانه به عالم دارد و سرشار از حس مراقبتی است و به همین دلیل می‌تواند به ظهور بیش‌ترِ انسان کمک کند، غایب است. از این ‌رو، عالم در سیطره‌ی تاریخ مذکر و علم مذکر و روش‌شناسی مذکر همچنان در پرده مانده است و فقط هنگامی از پرده بیرون می‌آید که نگاه زنانه، پژوهش‌های زنانه، طرح‌های تحقیقاتی زنانه، طرح‌های اندیشه‌ای زنانه وارد میدان شوند.

علاوه بر این، این دوستان به این مطلب هم توجه کرده‌اند که اغلب، مقالات و به‌ویژه پایان‌نامه‌ها بیان مسئله دارند، ولی کمتر یک روایت اصیل و جدی و اندیشیده از مسئله و وجوه پرابلماتیک آن و چگونگی مسئله‌مندکردن مسئله در آن‌ها به چشم می‌خورد. این دو عزیز، با نوعی تنش و استرس به دنبال یک روایت اصیل از وجوه پرابلماتیک ‌بودن در این پایان‌نامه‌ها و مقاله‌ها رفته‌اند، ولی آن را ندیده‌اند. آن‌ها برای نشان ‌دادن این فقدان، ابتدا تلاش کرده‌اند از وضعیت غالب در پایان‌نامه‌ها و مقاله‌ها آشنایی‌زدایی کنند تا خوانندگانشان را متقاعد کنند که مسئله‌ای وجود دارد؛ ‌مسئله‌ای که تا از آن بداهت‌زدایی نشود، نمی‌توان وجوه پرابلماتیک آن را نشان داد.

آن‌چه نویسندگان این کتاب درباره‌ی آن دغدغه دارند (مبنی بر این‌که در پایان‌نامه‌ها و مقاله‌ها، کمتر تلاشی برای پرسش‌افکنی درست و عمیق صورت گرفته یا کمتر پیش آمده که پرسش‌افکنی، جایگاه کانونی در تحقیقات پیدا کرده باشد)، با برخی شواهد بنده هم تا حدی سازگار است. به این معنا که من هم گاهی که بعضی از کارهای ادبیات پایداری را می‌خوانم (گرچه حوزه‌ی تخصصی من نیست)، درمی‌یابم که چون مسئله در آن کارها کانونی نشده و کمتر بافتمندسازی صورت گرفته یا چون کردارهای گفتمانی معطوف به قدرت افشا نمی‌شوند، نتوانسته‌اند فضایی برای توجه‌برانگیزی ایجاد کنند.

نویسندگان عزیز همچنین در کتاب‌شان توضیح داده‌اند که چگونه روش، به مثابه فن، بر تب‌وتاب پژوهش و اکتشاف سایه افکنده و چرا تکنیک‌زدگی موجب شده روش بر پژوهش سیطره داشته باشد. سخن این دوستان، مرا به یاد تعبیر «اسب را پشت گاری بستن!» می‌اندازد؛ یعنی کاری را وارونه انجام ‌دادن و به جای این‌که گاری (به‌مثابه تکنیک) پشت اسب بسته شود (اسبی که در این‌جا نماد ذهن خلاق و پی‌جویی‌های ذهنی خلاقانه و تب‌وتاب و بی‌قراری است)، جلوی اسب بسته شده و جلوی دوندگی او را گرفته است. من دیدم این دوستان هم از این مفهوم در پی‌جویی مسئله‌شان خیلی خوب استفاده کرده و نشان داده‌اند که چگونه اصرار نویسندگان مقالات و پایان‌نامه‌ها به کاربرد یک روش خاص، منطق مسئله را تحت‌الشعاع قرار داده است. این معضلی است که حقیقتاً ما هم در رساله‌نویسی‌ها یا پایان‌نامه‌های دکتری با آن سروکار داریم.

این دو نویسنده‌ی محترم توضیح داده‌اند که دوستان پایان‌نامه‌نویس و مقاله‌نویس، کار باارزشی انجام داده‌اند و نقد آن‌ها هرگز ارزش آن تلاش‌ها را زیر سؤال نمی‌بَرَد، ولی حرف این دو نفر این است که مسئله‌مندی، به معنای حسی از سوژگی که فرد در خود احساس می‌کند، در این کارها دیده نمی‌شود. گویی نویسندگان مقالات و پایان‌نامه‌ها، پی‌جوی هیچ رخدادی نبوده‌اند یا رخدادی آن‌ها را به لرزه درنیاورده یا از خودش متأثر نکرده است تا آن‌ها ناگزیر باشند آن رخداد را متفکرانه تا انتهای لبه‌هایش پی‌گیری کنند. به‌زعم این دو نفر، در ادبیات پایداری، چنین کرانه‌ها یا سایه‌هایی به دلایل متعدد همچنان در کرانه و سایه مانده‌اند که یکی از آن دلایل، تبدیل ‌نکردن رخداد (event) به مسئله (problem) است که در کتاب‌شان به‌خوبی آن را عمده کرده‌ و به آن پرداخته‌اند.

مؤلفان محترم به این منظور کوشیده‌اند اشکال مسئله‌گریزی را برای ما توضیح دهند که یکی از آن اشکال، نبود یک زبان نیرومند نظری پشت این‌گونه کارهاست، هرچند نظریه‌زدگی بر آن‌ها سایه افکنده است! یعنی به‌رغم این‌که نظریه‌زده هستیم، ولی زبان خلاق نظری نیرومندی نداریم که بتوانیم برای مسئله، شرح دقیق و فاخری ارائه دهیم. این را من در سیاه‌مشقی که دارم به نام «تحقیق کیفی در علوم اجتماعی با تاکید بر نظریه‌ی برپایه»، در جایگاه یک دانش‌آموز و با استناد به برخی مقالات کیفیِ نوشته و منتشر شده، سعی کرده‌ام توضیح دهم که داشتن ذهن باز یا open mind برای انجام یک کار کیفی، به معنای خالی ‌بودن ذهن یا Empty head از هرگونه نظریه نیست. اتفاقاً تحقیقات خیلی جدی نشان می‌دهند که پشت یک کار کیفی باید حساسیت نظری وجود داشته باشد. در واقع، ذهن محقق باید سرشار از نظریه‌ها باشد تا او را وادارد برای بررسی یک مسئله‌ی خاص در یک موقعیت خاص (در این‌جا ادبیات پایداری)، با آن مسئله درگیر شود و سپس با بنیان‌های نظری‌ای که در اختیار دارد، شرح فاخری از مسئله ارائه دهد. این را هم دوستان عزیزمان در کتاب‌شان توضیح داده‌اند و تصریح کرده‌اند که محققان ادبیات پایداری، بیش‌تر با مُسلّمات یا گزاره‌های مفروض پیش رفته‌اند، نه با گزاره‌های فرضیه‌ای.

گزاره‌های فرضیه‌ای، گزاره‌هایی هستند که ما با آن‌ها در حیطه‌ی محدودیت‌ها و لبه‌های‌شان مدام درگیر هستیم و تنش داریم. در حالی که وقتی ما به مُسلّمات چنگ می‌زنیم، دیگر مجال ابهام برای ما باقی نمی‌ماند و اصلاً هیچ ابهامی نداریم، بلکه مسیرمان را سرراست می‌رویم جلو و از آن دوندگی و کوه‌پیمایی نظری خبری نیست. دوستان ما خواسته‌اند در این کتاب نشان دهند که چطور محققان ادبیات پایداری با گزاره‌های مُسلّم پیش رفته‌اند و هیچ اِن‌قُلت نظری درباره‌ی آن‌ها نکرده‌اند.

از دیگر مباحث خوب این کتاب، بحثی است که این دو دوست عزیز درباره‌ی ژانر کرده‌اند، به‌ معنای فضای سخن‌گفتن و توضیح داده‌اندکه فضای سخن ادبیات پایداری غالباً به نفع خاطرات گشوده است. البته هردو نویسنده‌ی محترم، بعد از عرایض بنده می‌توانند توضیحات بهتری بدهند. اما آن‌چه من، هم از کتاب این دو، هم از کتاب «دا» که آن را دیده‌ام، هم از بخشی از نوشته‌های ادبیات پایداری که گاهی خوانده‌ام (البته نه در حد یک متخصص ادبیات پایداری)، استنباط کرده‌ام این است که برای خانم جمشیدی و خانم آتشی‌پور این وضعیت کاملاً مسئله شده که چرا خاطره در ادبیات پایداری، آهسته‌آهسته به ژانر غالب تبدیل شده و چگونه ادامه‌ی این وضعیت به‌مرور، عنصر تاریخمندی را در کتاب‌های خاطرات در سایه گذاشته، چندان‌که گویی خاطره بر تاریخ سایه افکنده است.

این دو همچنین در کتاب‌شان به آسیب ناشی از این چیرگی هم پرداخته‌ و نشان داده‌اند که چطور سرانجام، این راه به فروکاهش (reduction) «تحلیل» به «ادبیات» می‌انجامد. در نتیجه، آن‌جا که باید تحلیلی (analytic) فکر کنیم، نمی‌توانیم وارد سطح تحلیل شویم و به جای آن، زبان شعر (که زیبایی‌ها و ارزش خاص خودش را دارد)، با کاربرد فنون ادبی و استعاره و صورت‌های خیال، فاصله‌ها را درمی‌نوردد و مانع از آن می‌شود که مسئله‌ای را به شکل تحلیلی پی‌جویی و نقادی کنیم. در واقع، انگار آن عقل نقّاد و ذهن تحلیلی، در سایه ذهن خیال‌پرداز قرار گرفته باشد.

دو نکته‌ی دیگری که در این کتاب، مؤلفان به‌خوبی به آن‌ها توجه کرده‌اند، یکی، تمایز ادبیات دفاع مقدس با ادبیات پایداری و حتی با ادب‌المقاومه است و دیگری، قرار داشتن ادبیات پایداری ذیل گفتمان رسمی جامعه است. در واقع، نگاه دوستان به ادبیات پایداری، ادبیاتی است تحت‌تأثیر و در سایه‌ی گفتمان رسمی و، به نظرم، تنش این دو نفر از این حیث، بسیار فهمیدنی و باارزش است. چون نشان می‌دهد، توانسته‌اند از اجبار ناشی از عادت‌واره‌های استعلایی رها شوند؛ چیزی که اغلب محققان کمتر می‌توانند از آن رهایی یابند.

اغلب چنین است که من نویسنده با یک ذهن استعلایی به موضوعی وارد می‌شوم و حرکت من در مسیر تحقیق، دکارتی است؛ ‌یعنی می‌گویم من، ذهنی هستم که می‌اندیشم، پس هستم و کتاب هم عرصه‌ی من است و در این عرصه، حرکت همواره از شک به یقین و از ابهام به وضوح است. به همین دلیل، انتهای همه‌ی کتاب‌ها به بداهت می‌رسد. پایان‌نامه‌ها و رساله‌ها همگی در پایان می‌رسند به مُشتی یافته و حتی محدودیت‌های تحقیق را هم به‌درستی شناسایی نمی‌کنند.

اختصاص قسمتی در تحقیقات به بیان محدودیت‌ها، به معنای ابراز فروتنی معرفتی است؛ یعنی بیان فروتنانه‌ی این‌که من محقق، چه چیزهایی هست که همچنان نمی‌دانم، چه چیزهایی را یافته‌های من نمی‌تواند تبیین یا توصیف یا تحلیل یا پی‌جویی کنند. حال آن‌که، به نظر من، ما معمولاً در علم هم، مثل داستان‌های‌مان، قهرمانیم. آخرش در پی حقیقتیم. در ادبیات پایداری هم این پیروز شدن و قهرمان‌ بودن کسانی که به هر شکل وارد ادبیات پایداری شده‌اند، این اثبات‌گرایی پنهان که انگار همگی می‌خواهند در آخر چیزی را به ما اثبات کنند، احساس‌شدنی است. درنتیجه، آن‌سو روندگی در فلات مسئله، سرگردان به دنبال حقیقت دویدن، پی‌جوی حقیقت بودن (به جای مالک حقیقت بودن)، اُفتان و خیزان بودن در مرزهای ابهام و معنا را در کارهای علمی و تحقیقاتی (از جمله در حوزه‌ی ادبیات پایداری) مشاهده نمی‌کنیم. از گسست‌ها خبری نیست، بلکه به‌شدت لاپوشانی می‌شوند. چون می‌خواهیم همه چیز را منسجم جلوه دهیم. خاطره‌ها هم نهایتاً حاوی نوعی انسجام‌ و قطعیت‌اند، هیچ تنشی یا ابهامی در آن‌ها نیست.

اگر درست فهمیده باشم، دوستان عزیز من در کتاب‌شان نمی‌خواسته‌اند به پرسشwhy question پاسخ دهند، بلکه درصدد بوده‌اند گفتمان‌ پژوهشی در ادبیات پایداری را توصیف و مشکلات آن را بیان کنند. اما دیگر در پی تبیین علّی آن نبوده‌اند. آن‌ها نخواسته‌اند بگویند چرا در ادبیات پایداری چنین محدودیت‌هایی وجود دارد. من فکر می‌کنم پاسخ به این پرسش، تحقیق دیگری را می‌طلبد؛ تحقیقی با در نظرگرفتن این نکته که ادبیات پایداری، ادبیاتی برساخته یا دارای ساختار اجتماعی (social construction) است؛ یعنی مجموعه‌ای از کردارهای ایدئولوژیک و گفتمانی، آن را صورت‌بندی ایدئولوژیک کرده است. از این ‌رو، اگر بخواهیم گفتمان پژوهشی ادبیات پایداری را بررسی کنیم، باید فرماسیون قدرت را که در پشت این ادبیات مستتر است و خواهان این نوع ادبیات است و آن را دنبال می‌کند، ببینیم.

در آخرین بند از عرایضم می‌خواهم به این مطلب اشاره‌ای کوتاه داشته باشم که مؤسسات و نهادهای پژوهشی در ایران، که ادبیات پایداری هم محصول یکی از همین مؤسسات و نهادهاست، بیش‌تر دولتی‌اند و یا شبه‌دولتی. درنتیجه، خیلی تحت ‌تأثیر گفتمان قدرت و فرماسیون قدرت‌ و در واقع بخشی از آن هستند. همین حوزه‌ی هنری فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی، که من امروز واردش شدم، و همان دانشگاهی که فردا به آن‌جا می‌روم تا درس بدهم، همه‌ی این‌ها قلمروی مستعمراتی دولت‌اند. در واقع، انگار همه‌ی ما در قلمروی مستعمراتی دولت زندگی می‌کنیم. در این قلمروها، آزادی آکادمیک کم است و همین به اغلب کارها لطمه می‌زند. در حال حاضر رساله‌ای که دانشجو با من استاد دانشگاه کار می‌کند یا تحقیقی که فلان محقق انجام می‌دهد یا کتابی که بهمان نویسنده می‌نویسد، باید از وزارت ارشاد مجوز بگیرد و آن‌جا تأیید کند که آن رساله یا تحقیق یا کتاب، خطرناک نیست؛ خطوط قرمز را نادیده نگرفته و وارد «منطقه‌های ممنوعه‌ی اندیشیدن» نشده است. فرماسیون قدرت، زیست قدرت را به ما انتقال می‌دهد و ما یاد می‌گیریم به حوزه‌های ممنوعه‌ی اندیشه وارد نشویم.

نتیجه‌ی چنین وضعیتی، غلبه‌ی پرسنل تحقیقاتی بر عاملیت (agent) است؛ یعنی محققان کمتر عاملیت دارند و بیش‌تر وظیفه‌ی سازمانی‌شان را انجام می‌دهند. ما استادان با دانشجویان‌مان رساله انجام می‌دهیم برای این‌که وظیفه داریم رساله‌های دانشجویی را هدایت کنیم و دانشجویان هم باید رساله بنویسند برای این‌که مدرک‌شان را بگیرند؛ یعنی شاهد ظهور وضعیتی به نام «تحقیق به‌مثابه نوعی وظیفه‌گرایی یا رفتارگرایی» و نیز ظهور پدیده‌ای به نام «آدم‌های سازمانی» و «کارمندان دانشگاهی» یا «کارمندان پژوهشی» هستیم که البته نویسندگان این کتاب از این تحلیل بَری هستند. خانم جمشیدی دقایقی قبل از شروع مراسم می‌فرمودند که هرگز در این‌جا حس کارمندی نداشته‌اند. من هم قبول دارم که این دو نفر واقعاً از انجام تحقیق، حس‌های خوبی دارند. همه‌ی شما و همه‌ی ما می‌خواهیم کار علمی بکنیم، ولی آن زیست‌قدرت چیز ساده‌ای نیست. نباید فراموش کرد که در جامعه‌ی ما ارزش‌های بقا خیلی حاکمیت و سیطره دارد.

می‌دانید پژوهش‌های جدی در کجا متولد می‌شود یا چه هنگام متولد می‌شود؟ وقتی ما می‌خواهیم خودمان را عیان و بیان کنیم، خودمان را سرپا نگه داریم. این‌جاست که ارزش‌های بقا، سطح کتاب‌ها و اندیشه‌ها و مقالات‌مان را هم نازل می‌کند؛ دیگر کتاب‌ها و اندیشه‌ها و مقالات‌مان چندان لبه‌های تیزی ندارند؛ خیلی چیزها در سایه می‌ماند؛ خیلی چیزها داخل پرانتز قرار می‌گیرد؛ کارهای طفیلی‌گری، بازار علم در ایران را پر می‌کند؛ عرصه‌ی عمومی علم رو به ضعف می‌گذارد و…

من دیگر بیش از این وقت جلسه را نمی‌گیرم و با این جمله عرایضم را به پایان می‌رسانم که ادبیات پایداری، ادبیاتی سترگ و میراث فکری و نوشتاری بزرگی است. جامعه‌ی علمی ما و نسل علمی جدید در ایران، باید درباره‌ی این ادبیات کار کند. چون از یک‌سو، ایران ناپایداری تاریخی داشته و دارد و خواهد داشت و از سوی دیگر، به‌ طرز عجیبی تاریخ ایران با تاریخ پایداری گره خورده؛ تاریخی که در آن، جنگ فقط یکی از صورت‌های پایداری در این سرزمین محسوب می‌شود. از این‌ رو، پرداختن به پایداری خیلی مهم است و بعد از این هم برای ایران مهم خواهد بود. درنتیجه، کار در این حوزه بسیار ارزش دارد. باید کارهای پژوهشی خیلی بزرگی در همین مرکز توسعه پیدا کند و آن‌چه این محققان در این کتاب انجام داده‌اند، پرداختن به گوشه‌ای از آن عظمت است. این دو سعی کرده‌اند به بسط ادبیات پایداری و شکوفا شدن آن کمک کنند و من سعی کردم در حد درک دانش‌آموزی‌ام با برخی موانع و مشکلاتی که دوستان بیان کرده‌اند، درگیر شوم. خیلی متشکرم.

۲۴۵۲۴۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا