وفاق از تئوری تا پراگماتیزم/ ۶ سطح وفاق شامل حاکمیتی، نخبگانی، ملی، اقتصادی، سیاسی و تکنولوژیکی است
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، یکی از مهمترین سطوح تحقق وفاق، وفاق حاکمیتی است. رضاییان در بیان اینگونه وفاق از ضرورت پایان دادن به دولتهای سایه و پنهان و ادغام آنها در دولت رسمی و دموکراتیک به عنوان نمادهای عینی وفاق حاکمیتی میگوید. بهزعم این تحلیلگر اگر درک و تعریف درستی از وفاق ایجاد نشود، وفاق به جای اینکه باعث تغییر شود، مانع تغییر خواهد شد. به عبارت روشنتر، برخی به بهانه وفاق روبهروی هر نوع تغییری ایستاده و مانع تحقق آن میشوند.
رضاییان در گفتوگو با روزنامه اعتماد، با سیر و غور در نظریات چهرههایی چون هایدگر، آوست کنت و حتی ارسطو و فارابی اینطور نتیجهگیری میکند که بدون تحقق تغییر، وفاق معنا و مفهومی نخواهد داشت. در واقع تن دادن به تغییر در سطوح مختلف اجرایی، حاکمیتی، حزبی، اقتصادی و… پیشنیاز و مقدمه تحقق وفاق در جامعه است.
پس از فراز و نشیبهای فراوان نهایتا جامعه به مسعود پزشکیان و گفتمان او رای داد. پس از انتخابات اما بحثها و نقدهای فراوانی درخصوص وفاق مطرح شد. از منظر گفتمانی شما این روند را چطور ارزیابی میکنید؟
افرادی که در ایام انتخابات قانع شدند پای صندوقهای رای حاضر شوند، نه برای تنفس تازه و دستیابی به یک مرحله سطحی از امور اجتماعی بلکه برای تحقق «تغییر» به صحنه آمدند. اساسا تغییر براساس نظریه آگوس کنت یا «جبری» است، یا «قانونی» یا «ربانی». پس از انتخاب مسعود پزشکیان این تصور ایجاد شد که تغییرِ رخ داده، قانونی و در راستای چرخش نخبگان است. در عین حال باید قبول کرد که بخشی از این مطالبه تغییر، جبری است. یعنی وقتی پای معیشت و اقتصاد اجتماعی به میان میآید، تغییرات جبری میشوند. پس از اینکه افراد مختلف در مورد وفاق حرفهای مختلفی را مطرح کردند در گفتوگویی اعلام کردم، وفاق به جای اینکه عامل تغییر باشد ظاهرا مانع تغییر شده است. به عبارت روشنتر، برخی به بهانه وفاق، پشت وفاق میایستند و حاضر نیستند به تغییری که دولت پزشکیان میخواهد به سمت آن حرکت کند، تن دهند. این مروری است که من از ایام قبل و پس از انتخابات داشتم. امروز اما احساس میکنم همچنان با مقوله وفاق سطحی برخورد میشود.
شما ارتباط متقابل وفاق و تغییر را چطور تحلیل میکنید. لایههای عمیقتر وفاق را چطور میتوان شرح داد؟
برای بررسی عمیقتر موضوع، معتقدم ۳ بحث در مورد تغییر وجود دارد. نکته نخست، «تعریف» تغییر است، دومین موضوع «سطح» تغییر است و سومین بحث هم «رویکردها و اهداف» تغییر است. در تعریف تغییر هایدگر یک نگاه فلسفی دارد که برای این بحث میتواند کاربردی باشد. او میگوید تغییر چه در ذهن و چه در عین باید مبتنی بر یک تئوری به معنای
bing there که به معنای آنجا بودگی است. در آنجابودگی شما در جایی که هستی دیگر نباید باشید. اگر در جایی که بودید، دوباره باشید، چیزی به نام تغییر اساسا رخ نداده است. آنجابودگی یکی از وجوهی است که در فلسفه شرق در یکی از صحبتهای فارابی نمود دارد. فارابی معلم ثانی و شارح نظریات ارسطوست. یکی از اظهارات فارابی مبنی بر این گزاره است که برای تحقق چهار رکن ارسطو، ۲ عرصه تازه باید به آنها اضافه شود. فارابی عرصههای «علمالاجتماع» و «مدیریت» را به ۴ رکن اصلی ارسطو (سیاست، امنیت، فرهنگ و اقتصاد) اضافه کرد. از دید فارابی تغییر یا تغییرات ساختاری در ۴ عرصه امنیت، سیاست، اقتصاد و فرهنگ وقتی رخ میدهد که علمالاجتماع (جامعهشناسی) باشد. یعنی در عرصه اجتماع رخ دهد.
اگر این دیدگاه فلسفی را داشته باشیم نظریه دانشگاه اوهایو را نیز به خوبی درک خواهیم کرد. این نظریه با عنوان MEL شناخته شده و تغییر را واجد ۳ شاخصه معرفی میکند؛ ابتدا MONITORIG (پایش)، سپس EVOLUTION (سیر تکاملی) و نهایتا LEARNING (یادگیری). برای تغییر باید پایش و رصد وجود داشته باشد. دانستن آسیبها به تنهایی ملاک تغییر نیست. در پایش ۳ اتفاق شکل میگیرد: آسیبها شناسایی میشوند. اندازه آنها مشخص و اولویتهای آن تعیین میشود. در وهله بعد، جامعه برای تغییر، تغییر را نه به صورت موردی بلکه تکاملی دنبال میکند. گزارههای موردی، همهچیز هستند، اما تغییر نیستند. تغییر اما عنصر سومی هم دارد که تغییر را تضمین میکند و آن فرهنگسازی و یادگیری در همه سطوح است.
جامعه ایرانی تا چه اندازه ضرورت تغییر را درک کرده و سلسله مراتب تحقق تغییر را ایجاد کرده است؟
معتقدم همه به تغییر به عنوان یک ضرورت رسیدهاند. اما تغییر باید در برخی موضوعات نمود پیدا کند. زمانی که در ایران، موضوع حل مشکلات اقتصادی، رفع تحریمها، FATF، رشد ۸درصدی برنامه هفتم و… مدنظر قرار میگیرد، این گزارهها هرچند لازم هستند اما کافی نیستند. برنامه هفتم لازم است اما کافی نیست. از زمان نوشته شدن برنامه هفتم تا امروز، اتفاقات بسیاری در جامعه رخ داده. بنابراین باید به دنبال پلنهای پیوست رفت. به عنوان نمونه یکی از مواردی که باید به آن توجه کرد، قوانین بالادستی است. قانون بالادستی باید تغییر کند، اگر لازم شد قانون اساسی هم باید تغییر کند. دولت نمیتواند بایستد و بگوید به دنبال تغییر است، بعد برنامه هفتم را بدون بهروز آوری اجرایی کند.
شما میفرمایید اصلاحات در برنامههای بالادستی هم رخ دهد. با این اصلاحات مشکلات حل میشوند؟
دقیقا، ضمن اینکه برای همه این موارد ما پیوستهای مکمل میخواهیم. وقتی صحبت از تغییر هم میشود این تغییر یک روال معمولی محقق نمیشود. وقتی صحبت از تغییر میشود، ظرف اجتماعی هم باید درنظر گرفته شود. به گمان من آنچه که اتفاق افتاد و منجر به ظهور دولت چهاردهم، همچنین آشتی ۵۰درصدی مردم و قهر ۵۰درصد دیگر مردم با صندوقهای رای شد، نشان میدهد که ما دیگر فرصت آزمون و خطا نداریم. من این دولت را آخرین فرصت و آخرین ایستگاه میدانم. این گزاره را اینگونه در بحث تئوری میتوان طرح کرد و آن اینکه شرایط خوب، شرایطی است که بحران مشارکت در آن وجود نداشته باشد. توجه کنید؛ در یک سطح بحران مقبولیت وجود دارد، ستون مقابل آن مقبولیت است. بحران مشارکت و ستون مقابل آن مشارکت. نهایتا در سطوح بالا، بحران مشروعیت وجود دارد و در، ستون مقابل، مساله مشروعیت! بعد از بحران مشروعیت، گزاره سقوط مطرح میشود؛ در نقطه مقابل هم بعد از شکلگیری مشروعیت، ثبات است که شکل میگیرد. در شرایط ثبات است که حاکمیت میتواند برنامههای توسعهای مد نظر خود را پیادهسازی کند.
ایران در حال حاضر در کدامیک از این مراحل قرار دارد؟
ما امروز در میانه مقبولیت و مشارکت نیستیم، بلکه در میانه بحران مشارکت و بحران مشروعیت قرار داریم. امروز از بحران مشروعیت بازگشت کردیم به سمت بحران مشارکت. در نموداری که در جامعهشناسی سیاسی درباره آن بحث میشود ما در میانه قرار داریم.
یعنی از نظر شما جامعه ظرفیت تغییرات را دارد؟
اساسا جامعه منتظر تغییرات است. سیستم باید به این انتظار پاسخ دهد.
آیا حاکمیت هم ظرفیت تن دادن به این تغییرات را دارد؟
اساسا صحبت من متوجه حاکمیت و نخبگان است، بخش سوم یعنی عموم جامعه مخاطب صحبت من نیستند. حاکمیت باید ضرورت تغییر را درک کند. نسلهای ایرانی در سال ۱۴۰۵، این دو سال را ورق زده و قضاوت خواهند کرد. هر اندازه بتوان به تغییر تن داد، در بحث بحران مشارکت، نرخ مشارکت و نرخ مقبولیت بالا میرود و حاکمیت از طبقه سوم که بحران مشروعیت است، پایین میآید. این نتیجه مثبت تن دادن به تغییرات است. این ضرورت تغییر نه فقط در اقتصاد بلکه در همه شؤون باید محقق شود.
حالا فرض کنیم حاکمیت ضرورت تغییر را درک کرده است. از چه طریقی میتواند تغییر را محقق کند؟
وقتی قرار است حاکمیت به تغییر تن دهد و مخاطب هم نخبگان و حاکمیت هستند، ۲ عنصر باید در اراده تغییر و در سازمان و تشکیلاتی تغییر مدنظر قرار گیرد. نخست خردگرایی و بحث دوم هم تعادل و میانهروی است. این دو، ارکانی هستند که از زمان رنسانس تا به امروز منشا تحولات بسیاری شدهاند. این دو عنصر سازمان تغییر را تغذیه میکنند. افراط از هر سمتی چه در وجه تئوریک و دانشگاهی و نخبگانی و چه در جناحهای سیاسی، مطلقا پاسخگو نخواهد بود. در ۴ مدل توسعه که مبتنی بر ۴ دگردیسی است همین ضرورتها به کار گرفته شده است. از این ۴ مدل، مدل توسعه مارکسیستی شکست خورده است. اما مدل توسعه روستو در اروپا، مدل توسعه در چین و مدل توسعه در ژاپن تاثیرات مثبتی داشتهاند. پس در سازمان تغییر به این دو گزاره نیاز است.
در کنار بحث تغییر، موضوع وفاق هم به عنوان پیشنیاز تغییر این روزها مطرح است. درباره وفاق از منظر تئوریک چه میتوان گفت؟
به نظر من وفاق یک بحث روشی است. وفاق بر سر یک مانیفست و بر سر یک امر شکل میگیرد. نسبت وفاق با تغییر تعریف میشود. وفاق ۲ گونه و ۶ سطح دارد. یک گونه آن گونه تئوریک و گونه دیگر آن گونه پراگماتیست و عملی است. وقتی قرار است وفاق شکل بگیرد باید گفتمان و شاخصهای فکری وجود داشته باشد. باید مشخص باشد از نظر تئوریک چه حرفی زده میشود؟ پراگماتیسم و رویکرد عملی وفاق مشخص شود. حال باید دید این ۶ سطح وفاق چییست؟ سطح اول، سطح حاکمیتی است، وفاق دوم نخبگانی، وفاق سوم ملی، در سطح چهارم اقتصادی، در سطح پنجم سیاسی و در سطح ششم تکنولوژیکی است. سایر شؤون و موارد را ذیل این ۶ سطح میتوان تعریف کرد.
درباره هر یک از این سطوح توضیح میدهید؟
وقتی میگوییم وفاق حاکمیتی به یک موضوع مشخص اشاره میکنیم. شاید برخی افراد و جریانات دوست نداشته باشند این حرفها زده شود اما چند دوره است در ایران، دولت سایه و دولت رسمی وجود دارد. ممکن است برخی این دولت در سایه را به یک جریان سیاسی خاص نسبت دهند، اما منظور من دقیقا یک دولت پنهان و دولت رسمی است. این دوگانگی نهایتا باید رفع شود. وفاق در سطح حکمرانی، یعنی اینکه به هیچوجه هیچ دولت پنهانی وجود نداشته باشد. در واقع یک نیرو، انرژی نیروی دیگر را به حاشیه نبرده و آن را از بین نبرد.
یکی از وجوه دیگر وفاق حاکمیتی، تعیین تکلیف نهادهای موازی با دستگاههای اجرایی، اقتصادی و سازمانی کشور است. مثلا زمانی بنیادی برای مستضعفان درست شد و این بنیاد داراییها و املاکی داشته، به هر حال این موارد پس از ۴۵ سال باید تعیین تکلیف شده باشند. یا مثلا در سطح حاکمیتی، سازمانی اجرایی براساس فرمان امام (ره) تشکیل شده است. اگر کارخانهای باقی است باید به زیرمجموعه صنعت برود. اگر ملکی و زمین و مسکنی وجود دارد باید زیرمجموعه وزارت راه و شهرسازی تعریف شود و سایر داراییها هم ذیل معادلهای خاص خود در دولت قرار بگیرند. ازسوی دیگر پس از جنگها در دنیا نمونههایی وجود دارند که ارتش یک کشور به فرآیند بازسازی ورود کرده. در کشوری مانند چین به محض اینکه روند بازسازی تمام شده، این نیروهای نظامی هم به پادگانها بازگشتهاند. پس از جنگ در دولت سازندگی لازم بود ارگانهای نظامی هم به بازسازی کشور ورود کنند، اما نباید این حضور به اندازهای وسعت یابد که بورس، مخابرات، حوزه انرژی، اسکلهها و… را در بر گیرد. وقتی از وفاق حاکمیتی صحبت میکنیم باید ارادههای موازی توسط حکومت تجمیع شوند. گزاره بعدی، وفاق نخبگانی است. وقتی در جهان تحقیقی صورت میگیرد و ارایه میشود. این محتوای علمی در کرسیهای خاص نظریهپردازی داوری میشود. مثلا از حلقه فرانکفورت، مکتب فرانکفورت بیرون میآید. در وفاق نخبگانی باید به نظریههای جدید رسید. به جای روند بروکراتیک دانشگاهی، باید نسبت عرصه دانشگاههای کشور با تغییر روشن شود. ما به کرسیهای نظریهپردازی نیاز داریم. این کرسیها میتواند در عرصههای سیاسی، اقتصادی و هنری باشد یا در عرصههای اجتماعی و فرهنگی و…
از ۶ مورد به ۲ گونه اشاره کردید.
اکثر دولتها صحبت از انجمنهای مختلف و نهادهای مدنی میکنند، اما هرگز استقلال واقعی در این تشکلهای مدنی رخ نمیدهد. حضور نهادهای مدنی به قول هابرماس، تلاش برای خود نظارتی در فضای عمومی است. وفاق ملی برای این است که حکمرانی شفاف است، در معرض داوری است، بنابراین مشارکتها سازمان یافته است. در ایران اما میگویند گردش آزاد اطلاعات! بعد تبصره گذاشته میشود که این دستگاهها مورد نظرند که محرمانه بودن اطلاعات را تعیین میکنند! نتیجه این میشود که هر دستگاهی بر دادههایش مهر محرمانه میزند و دادهها را حبس میکند. امروز در بسیاری از حوزهها، نهادهای مدنی ایران غایب است. در وفاق اقتصادی، باید بر سرمایهگذاری روی دو بعد نیروی انسانی تخصصی و سرمایهگذاری توجه ویژهای داشت. مدل توسعه ژاپن میگوید که نیروی انسانی، سرمایه واقعی کشورهاست. ایران حتی میتواند از تخصص سایر کشورها برای توسعه استفاده کند. شمایل یک اقتصاد موفق مبتنی بر آموزش است. ایران ابتدا باید نیروهای نخبه و کارآمد را جذب کند و سپس به تخصصگرایی تن دهد. سرمایه ایران یکی سرمایه انسانی و سپس جذب سرمایههای مالی است. در حوزه وفاق سیاسی هم باید توجه کرد که در ایران چیزی با عنوان احزاب سیاسی و رقابت سیاسی وجود ندارد. احزاب ایران فصلی و موسمیاند. موسمیاند، چون جناحیاند. مثلا در ایام انتخابات لیستی از سوی احزاب تهیه میشود، اما گزارهای به نام رقابتهای نهادی و احزاب سیاسی نهادینهشده نداریم. از نظر سیاسی در ایران زمانی میتوان گفت که رقابت سیاسی وجود دارد که احزاب سیاسی وجود داشته باشد و احزاب سیاسی برنامه داشته باشند. مردم هم به احزاب و افکار رای دهند نه اشخاص. هر زمان در رقابتهای سیاسی به جایی رسیدیم که مردم به افکار رای دادند و به اشخاص کاری نداشتند، میتوان گفت امر سیاسی وفاق محقق شده است. نهایتا در وفاق تکنولوژیک باید دید وارد چه عصری شدهایم؟ کاسنیز در سال ۲۰۱۶ در دانشگاه آکسفورد نظریه خود را نقد کرد و گفت که شبکههای اجتماعی نخست، فقدان سندیت و بعد هم فقدان مشروعیت دارند. ما وارد عصر رباتیک یا هوش مصنوعی و علاوه بر آن وارد عصر اینترنت اشیا شدهایم. نسل آلفای ما در سال ۲۰۴۰، ۳۰ ساله و نسل Z ما ۴۰ساله میشوند. شما تصور کنید که این نسل چه تجربیاتی را از سر میگذرانند. در آن برهه با جهانی سر و کار داریم که رابطه حکومت با مردم
(Govermentو citizen) دوباره تعریف میشود. یعنی معنای گزارهای به نام حکومت و اعمال حاکمیت تغییر میکند. وقتی گفته میشود نسل رباتیک، شاید درک روشنی وجود نداشته باشد، اما وقتی ۱۰ میلیون نفر از طریق متاورس، فینال NBA را میبینند مشخص است جهان آینده چه سمت و سویی دارد؟ این جهان وسیع را باید شناخت و براساس این شناخت عمل کرد. با یک جهان دیگری و عصر رباتیک دیگری مواجه خواهیم شد که باید اقتضائات آن را درک کرد.
۵۷۵۷