نمایش هومورو؛ ناکام در پیامهای مستقیم، موفق در پیامهای غیرمستقیم
یک نمایش دانشجویی خوب و تمیز که آمده بود خیلی چیزها و البته اساسیترین چیزها را در ذهن مخاطب به چالش وا داشته و حتی تغییر دهد؛ حرف داشت... اما شعاری، تکراری و گاه تحمیلی.
هومورو یا همان جغد مقدس، نمایشی به کارگردانی و تهیهکنندگی مژگان رادفر و گروه تئاتر لوتوس در تالار مولوی بود که به دنیای افسانه و اساطیر رفته و با روایت داستانی از سرزمینی خیالی، به تقابل نیروهای خیر و شر، واقعیتهای دنیای امروز را در قالب تمثیل و نماد و نشانه، بازنمایی میکرد. داستانی از دسیسهها، ظلم و بیعدالتی حاکمیتی بر مردم که با بهره از مقدساتی ساختگی و خرافی، آنان را تحت نفوذ و سلطه خود دارد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی تابناک، در نمایش هومورو همه طراحیها، موسیقی، گریمها و فضا سازیها، بسیار جذاب و فراتر از یک کار دانشجویی بود. اگر صرفاً به عنوان مخاطب یک نمایش، میتوانستیم به محتوا و حرفهای این نمایش نیندیشیم و فقط سطح را ببینیم، حتما رضایتمندی بیشتری داشتیم. چنانکه در گفتوگوهایی که با مخاطبان نمایش، بعد از تماشای آن داشتم، دو سه نوجوان، به شدت از نمایش و حرفهایی که از قسمت کمعمق برداشت کرده بودند، رضایت داشتند و آن را اتفاق بسیار خوب توصیف میکردند.
اما در میان، برای آنها که یاد گرفتهاند نقاط عمیقتری ببینند و چیزی اصیل را نصیب تور ماهیگیری خود کنند، ماجرا مقداری تفاوت داشت. من، با این طیف موافقترم. اما در سطح کار، و بخش کمعمق، نمایش خوبی را شاهد بودیم.
همه چیز در دقایق آخر انباشته شده است
مضامین اصلی نهفته در داستان نمایش، در پایان آن جمع شده و در چند دقیقه پایانی با انبوه پیام و در واقع با انبوه شعارهایی که این روزها بسیار میشنویم، مواجه هستیم.
نمایشی که درصدد است همه چیز را نسبی ببیند و علامت سؤالی در برابر تصورات مثلاً کهنه ما بگذارد، خود نیز حق ندارد اینقدر نظراتش را تحمیل کند و آن را یافته نهایی، یا نظریهای قطعی و همیشگی قلمداد کند. باید جایی را باقی میگذاشت برای یک احتمال مهم؛ احتمال این که چه بسا همین تصوری و تصویری که تو از مبدأ اصلی انسان و هستی ارائه میدهی، و ریشه چنین تفکراتی و خرافات برآمده از آن را در ترس انسانی و سپس سوءاستفاده طبقه حکمرانی میدانی، اشتباه باشد. اما این نمایش در پایانیترین حرفهای «شمل» قصد دارد همه چیز را با تحمیل به مخاطب بقبولاند. او میگوید (به مضمون): مادر تو یک بار در بچگی از جغد ترسید… من از همان روز از ترسهای او بهره بردم. هر چه قدر او بیشتر میترسید، جغد ساخته و پرداخته ذهن من هم بزرگتر و مهمتر میشد. تا این که مقدس هم شد.»
هر چند شخصاً مخالف چنین نظری هستم، اما بنا را بر این میگذاریم که اصلاً این حرف درست و کاملاً منطبق با حقیقت است. اما چرا مخاطب بعد از پایان نمایش، تغییری در خود حتی در حداقل ممکن احساس نمیکند؟ چرا بیتأثیر بود؟ دلیلش همان روشی است که در ایجاد تصورات اشتباه از دین و مذهب و … در ما شکل گرفته است. آن قدر تزریق و تحمیل شده که یک جایی پس میزند و مقاومت میکند. این نمایش برای ارسال پیام اصلی خود از همین روش استفاده کرده است.
پیروزی پیامهای غیرمستقیم
با این حال، در جاهایی، نمایش در ارائه پیامهای غیرمستقیم، حرفهای خاصتر و تأثیرگذارتری دارد. مثلاً وقتی هر بار اسم جغد مقدس میآید، شهروندان دستهایشان را شبیه بالهای جغد کرده و روی سینه خود سه بار میکوبند. یا روی زانو راه رفتن معاون شمل که تا آخر داستان ادامه دارد و ناگهان در پایان داستان، وقتی همه چیز لو میرود، بی آن که درباره چرایی و چگونگی این حرکت حرفی زده شود، او را ایستاده و سرپا میبینیم. اتفاقاً این قطعههای غیرمستقیم، لطافت و جذابیت بیشتری به کار بخشیده است.
و در نهایت، شیوه کار، ارتباطگیری با مخاطب، روابط عمومی خوب و همه و همه نشان میدهد که از این کارگردان و تیمش، حتماً اتفاقات ویژهتری را در آینده شاهد خواهیم بود.