اخبار سیاسی

رفیق دوست: امام خمینی(ره) مخالف مبارزه مسلحانه با رژیم پهلوی بود اما هاشمی به ما نگفت!/ مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا ۳ساعت ۲۰ دقیقه طول کشید!

خبرگزاری خبرآنلاین

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، محسن رفیق دوست، فعال سیاسی اصولگرا به مناسبت فرارسیدن ۴۷ سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، در گفتگویی تفصیلی به شرح برخی خاطرات مبارزاتی و اجرایی خود در آن ایام پرداخته است.

بنابر روایت دانشجو، در ادامه بخشی از این گفتگو را می‌خوانید؛

* به تیمسار رحیمی گفتم که «دست از کشتار مردم بردارید، انقلاب ما به زودی پیروز می‌شود و اگر این کار را کنید، از شما استفاده خواهیم کرد»، با لحنی سرسختانه جواب داد: «برو به اربابت بگو تو رگ‌های ما خون شاهنشاهیه! تا وقتی شاه هست، ما ایستاده‌ایم.» سپس کلاه شاهی را از روی میز برداشت، بالای چوب‌رختی گذاشت و ادامه داد: «من به این سلام می‌دهم!».

*اما سرنوشت به گونه‌ای دیگر رقم خورد… تیمسار رحیمی، اولین فردی بود که پیش از ۲۲ بهمن دستگیر شد و در همان روزهای نخست پس از پیروزی انقلاب، در پشت‌بام مدرسه رفاه اعدام شد.

*تیمسار مقدم رئیس وقت ساواک از شهید بهشتی درخواست ملاقات کرده بود. وقتی نزد آیت‌الله بهشتی رفت، گفت: «شما که می‌خواهید با شاه بجنگید، با چه نیرویی می‌خواهید بجنگید؟».

*آقای بهشتی پاسخ داد: «شاه که می‌خواهد با ما مقابله کند، با چه نیرویی می‌خواهد بجنگد؟ اگر دلش خوش است، تا الان سرهنگ‌های ارتش تان به ما اعلام وفاداری کرده‌اند! الان ارتش شما نیست، ارتش ماست! شما تیمسارها مال شاهید، اما برو به شاه بگو که تو دیگر ارتش هم نداری!»

*لحظه‌ای که ارتش از درون به انقلاب پیوست، مشخص شد که پیروزی نزدیک است.

*برای تأمین امنیت حضرت امام، از طریق یکی از دوستان، یک خودروی ضدگلوله تهیه کردیم. حتی در مجتمع صنایع، آن را ضدگلوله کردیم! اما امام قبول نکردند در قسمت ضدگلوله بنشینند و کنار من، در صندلی جلو نشستند!

*ما برای حفاظت، ۸ ماشین قوی را آماده کردیم که در هر ماشین، ۴ فرد مسلح و یک راننده حضور داشت. همچنین ۱۰ موتور ۱۰۰۰ سی‌سی، که روی هرکدام، یک راننده و یک فرد مسلح مستقر بود. حتی مانورهای امنیتی انجام دادیم و همه تمهیدات را در نظر گرفتیم، به‌طوری‌که مردم فقط از درِ باند فرودگاه تا میدان فرودگاه اجازه حضور داشتند.

 *چهار بار، ماشین در ازدحام جمعیت کاملاً تاریک شد و هوا نمی‌آمد! تراکم مردم به حدی بود که حتی کولر را روشن می‌کردم، اما جهت آن را به سمت خودم می‌گرفتم که به امام نخورد!

*مسیر ۳۲ کیلومتری را در ۳ ساعت و ۲۰ دقیقه طی کردیم! درحالی‌که در شرایط عادی، این مسیر باید در کمتر از یک ساعت طی میشد.

*وقتی به جلوی دانشگاه تهران رسیدیم، امام پرسیدند: «برنامه این است که من به مسجد دانشگاه بروم، درست است؟»، چون در ۵ بهمن، هنگام بسته‌شدن فرودگاه، روحانیون در مسجد دانشگاه متحصن شده بودند و همین باعث باز شدن فرودگاه شد، اما آن روز همه آنها به فرودگاه آمده بودند! به امام گفتیم: «آقا، کسی آنجا نیست! همه اینجا پیش شما هستند.»

*بختیار تهدید کرده بود که اگر امام وارد فرودگاه شود، دستگیرش می‌کنند. حتی برخی گفته بودند که هواپیمای امام را خواهند زد! اما کسی گوش به این تهدیدها نمی‌داد!

*شب ۱۲ بهمن، وقتی امام در مدرسه رفاه بودند، یک خبرنگار رویترز از من پرسید: «شماها نمی‌ترسیدین؟» برای اولین بار این کلمه به ذهنم آمد و گفتم: «والا تا حالا اصلاً بهش فکر نکرده بودیم!»

*امام که آمد، رفتم روی باند. یکی از اعضای نهضت آزادی که در کمیته استقبال مأموریت داشت، در صندلی عقب بلیزر نشسته بود و بیسیم دستش بود. اما امام که او را شناخت، سه بار تأکید کردند که پیاده شود! و در نهایت خودشان جلو نشستند و گفتند: «احمد عقب می‌نشیند.»

*در اوایل دهه ۵۰ زمانی که تازه سازمان مجاهدین خلق تشکیل شده بود، ما که وابسته به شاخه نظامی مؤتلفه بودیم، از امام نظر خواستیم که آیا وارد مبارزه مسلحانه شویم یا نه. امام، اما کاملاً مخالف بود! ایشان به آقای هاشمی رفسنجانی گفت: «اینها ترقه‌ بازی‌ است ! برای نجات ملت، باید ملت بیدار شود.».

*اما ما این حرف را نشنیدیم! بعدها که از آقای هاشمی پرسیدیم چرا آن زمان به ما نگفتی، پاسخ داد: «فکر کردم امام داخل ایران نیست و اوضاع ایران را نمی‌داند!» درحالی‌که امام کاملاً آگاه بود و مسیر را به‌درستی هدایت می‌کرد. بعد از اهانت روزنامه اطلاعات در ۱۹ دی ۵۶ و قیام‌های متوالی در شهرهای مختلف، امام دید که مردم آماده قیام شده‌اند و خودش نیز مسیر انقلاب را جلو برد، تا اینکه عراق را ترک کرد و راهی پاریس شد.

۲۹۲۱۹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا