فرمانده ای که تبدیل به اسطوره شد
یحیی سنوار تو شیرمردی بودی که پس از گذشت ۷ دهه از جنایات وحشیانه رژیم صهیونیستی توانست نگاه تمام عالم را به سمت غزه برگرداند، یک سمت مظلومیتی پر اقتدار و آن سو، باند جنایتکاری که آبرویی برایش باقی نمانده بود.
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم چه روز با عظمتی بود یوم الله تو و طوفانی که به پا کردی. این مغز متفکر تو بود که قلب تمام مظلومان عالم را شاد کرد و هیمنه ی پوشالی رژیم صهیونیستی را در هم شکست؛ در هم شکستنی که ولی امر مسلمین جهان در توصیفش فرمود این طوفان سهمگین، برای اسرائیل غیر قابل ترمیم است و این یعنی زخم کاری ای که درمان نداشت.
تو شیرمردی بودی که پس از گذشت 7 دهه از جنایات وحشیانه رژیم صهیونیستی توانست نگاه تمام عالم را به سمت غزه برگرداند، یک سمت مظلومیتی پر اقتدار و آن سو، باند جنایتکاری که آبرویی برایش باقی نمانده بود، از همین رو بود که هرچه توانست خوی وحشیگریاش را عریان نمود تا آنجا که بیش از 42 هزار نفر از مردم بیگناه را به خاک و خون کشید در حالی که 70 درصد آن قربانیان مظلوم تاریخ را زنان و کودکان تشکیل میدادند نه نظامیان و رزمندگان مقاومت و این یعنی بی حیثیت شدن برای او که قدرت را در قتل و کشتار دسته جمعی میبیند و بس…
اما پایان این فرماندهی بینظیر و ابتکار بیبدیل را خدا برای تو چه زیبا رقم زد، آن زمان که چشمهای تیزبین ات پس از یک نبرد طولانی به سمت خیمه گاه دوخته شده بود، آنجا که زنان و کودکان تشنه و گرسنه چشم انتظار علمدار بودند، آنجا که پسر بچهای 7 ساله سنگ بر شکم گرسنهاش بسته بود و رجز خوانی میکرد، درست همان جا که زنی پابه ماه، جلوی چشم همسرش تکه تکه میشد و پیرزنی را زنده زنده در آتش میسوزاندند، آنجا که مقابل چشمان معصوم چند کودک، گلولهها بیرحمانه در مغز پدر خالی میشد، جایی که تازه عروس و دامادی را در غزه غسل شهادت میدادند و عدهای مقابل یک بقچه کوچک به نام کفن، تکبیره الاحرام بسته بودند، با اشک و آه و نالهای که میگفت پیکر مسلمان حرمت دارد، هرچند از آن پیکر جز مشتی خاکستر باقی نمانده باشد.
یحیی…! وقتی که اسلحهات را با چسب برق به هم چسباندی، وقتی که فرمانده میدان بودی و در دل معرکه، چونان سرباز، سینه به سینه دشمن میجنگیدی، فکرم رفت سمت کربلا و اربابی که تشنه و گرسنه سر بریده شد، نمیدانم اصلاً خونی به رگهای پیکر مطهرت باقی مانده بود که از دست قلم شدهات بیرون بزند یا نه؟! خونی به جانت مانده بود که وقتی گلوله تانک همچون عمودی بر سرت فرود آمد، محاسنت را خضاب کنی یا نه؟! فقط میدانم که دلاوری، صلابت، شجاعت و ایمان را معنا کردی، تو که الحق تجسم” اشدا علی الکفار، رحماء بینهم” شدی.
رئوف! آنقدر که حتی دلت نیامد دوشادوش سربازهایت نجنگی!
پیرمرد محاسن سپید! تو همچون جوانی تازه نفس، دشمن را خیره قدرت خویش نمودهای، تو باید با مرگت بار دیگر زنده میشدی. تویی که دشمنان اسلام بر کشتن تو حریص بودند. یکی دندان میشکست! دیگری انگشتر میبرید! و بر سر پیکر مطهرت هلهله و پایکوبی کردند تا جهان بداند مرز بین حق و باطل کجاست و کربلای زمان ما یعنی غزه هر لحظه تکرار عاشوراست… درود بیکران بر تو و بر مادری که چون تو را پرورش داد و سلام بر تو که امروز، روز ولادت توست، سلام بر شب جمعهای که شهید شدی و بر روزی که باز خواهی گشت… السلام علیک یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث.”
* زهرا اسدی
انتهای پیام/