عاشقانه های یک شاعر قصیده سرا
گرچه خاقانی قصیدهسرایی چیرهدست است اما او چندصد غزل نیز سروده و شعر او در این قالب مانند سرودههای انوری در تطوّر و تکامل این فرم جایگاهی ویژه دارد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، قرن ششم عرصه بلامنازع خاقانی در قصیدهسرایی در منطقه آذربایجان است. او در این سده نماینده قصاید استوار و محکمی است که به اذعان خودش، با “طریقی خاص” سروده شدهاند. او در قصیده درّ سفته است و در کلام در چنان جایگاه رفیعی ایستاده که بسیاری از شاعران پس از او، نتوانستهاند به گردش برسند و در خوشبینانهترین حالت، مقلد موفقی بوده و نامشان همواره زیر سایه او قرار گرفته است.
خاقانی در ادب فارسی بیشتر از جهت قصایدش شهره است؛ سرودههایی که گاه برای درک و دریافت منظور شاعر، نیاز به ساعتها تأمل و درنگ دارد. با این حال، غزلیاتی از او نیز به یادگار مانده است؛ اشعاری که برخلاف قصاید، زبان روانی دارد و طبع دلکش خاقانی را به نمایش میگذارد.
احمدرضا بهرامپور عمران، پژوهشگر، در یادداشتی بهمناسبت روز بزرگداشت خاقانی نگاهی انداخته است به این بخش از دیوان او. این یادداشت را مینویسد:
خاقانی روحی بلند، روحیهای عاصی و بیانی مفاخرهای و حماسیگونه دارد. اما مگر آدمی که آمیزهای است از عواطفِ ناهمگون، همیشه و همواره بر یک سیرتوسان میمانَد؟ خاقانی نیز همچون فردوسی گاه در شعرش، عواطفی رقیق از خود بروز میدهد. در این نمونهها، او دیگر همان شاعرِ صاحبطنطنه و دیرآشنا نیست بلکه سرایندهای است بهنسبت سادهگو و سرشار از حالات و احساسات. برخی از قصاید او نیز، بهویژه حبسیهها و سوگسرودههایش آمیزهای است از “شُکوه” و “شِکوه و شکایت”.
نکته دیگر آنکه خاقانی شاعری است که بسیاری از سوانحِ زندگیاش در دیواناش منعکس است. گرچه در نگاهِ نخست بهنظرمیرسد حبسیههای مسعودِ سعد از این منظر پربارتر باشد اما اگر پیچیدگیها و لفافه هنرنماییهای خاقانی را کنار بزنیم، خواهیمدید او نیز فراوان و بلکه بیشتر از مسعود، از جزئیاتِ زندگی و عواطفِ، و نیز خاندان و کسانِ خویش سخنگفته.
برای مثال ببینید در این نمونهها او چگونه شوخیهای متعارفِ “زن و شوهری” را بهتصویرکشیده. جایی در قصیدهای “در مرثیه اهلِ خانهی خود”، این پرسشِ زنان را از همسرانشان که اگر من بمیرم آیا پس از من ازدواج خواهیکرد؟ چنین سروده:
گفتی دگری کنی، مفرمای
کهاین در ورقِ گمان مبینام!
بیتو من و عیش؟ حاش لله
کهاز خواب خیالِ آن مبینام
نیز در قصیدهای دیگر در رثای همسرِ خویش:
گفتی که یارِ نو طلبی و دگر کنی
حاشا که جانِ من طلبد یا من آن کنم!
گرچه خاقانی قصیدهسرایی چیرهدست است اما او چندصد غزل نیز سروده. و غزلِ او مانندِ غزلهای جمالالدین اصفهانی و انوری در تطوّر و تکاملِ این فرم، جایگاهی ویژه دارد.
خاقانی در این قالب، شاعرِ چندان پیچیدهگویی نیست. او در غزل، بهتناسبِ این قالب، وزنهایی کوتاهتر و زبانی هموارتر را برگزیده. در غزلهای خاقانی از آن توصیفها و تصویرهای خاقانیانه چندان نشانی نمیبینیم. همان خاقانیِ صاحب”صَدا”، بیتی چنین نازکانه و ملتمسانه را ضمنِ غزلی سروده:
به یکی نامهی خودم دریاب*
به دو انگشت کاغذم دریاب
یا این بیت:
نازی است ترا در سر، کمتر نکنی دانم
دردی است مرا در دل، باور نکنی دانم!
او در بیتی از یک رباعی (که البته الزاماً عاشقانه هم نیست) نیز چنین سروده:
گفتی ز جهان چه غصّه داری آخر؟
آن غصه که در جهان نگنجد دارم!
البته خاقانی گاه ضمنِ قصیده نیز بیتی چنین لطیف و نازکانه سروده (آن هم در بیستوپنجسالگی):
شکستهدلتر از آن ساغرِ بلورینام
که در میانه خارا کنی ز دست رها
نکته آخر آنکه خاقانی گاه به غزلسرایی یا دستکم تغزلهای خویش نیز نازیده:
شناسند افاضل که چون من نبود
به مدح و غزل دُرفشان عنصری
***
* با نوشتنِ نامهای، نجاتم ده!
انتهای پیام/