«فانوسی که افسانه نبود» و قصه شهیدی که خود را محاکمه میکرد

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: حمید حسام فارغ التحصیل کارشناسی ارشد ادبیات فارسی دانشگاه تهران است. او جوانی خود را در جبهه های نبرد و به عنوان دیدهبان، سپری کرد. دیدهبانی اما بعد از جنگ هم برای حمید حسام تمام نشده و او هنوز دیدهبان خوبی در حوزه دفاع مقدس است. او وقایع دفاع مقدس را ثبت و ضبط میکند و با چاشنی ادبیات درمیآمیزد و پیش روی مخاطبان و نسلهای بعد قرار میدهد.
به بهانه رونمایی از کتاب «فانوسی که افسانه نبود» سراغ این پیشکسوت ادبیات دفاع مقدس رفتیم تا با او گفتوگو کنیم.
مشروح این گفتگو در ادامه می آید؛
* آقای حسام انگیزه شما برای نگارش این کتاب چه بود؟
ترجیح میدهم بیشتر در خصوص این اثر و در حقیقت، شخصیت اصلی کتاب صحبت شود.
قهرمان این کتاب، شهید حسن ترک شخصیت واقعاً برجسته ای است که تا پیش از این کمتر مورد توجه قرار گرفته است. البته همه شهدا را باید متفاوت دید؛ این تفاوت بعضی اوقات از برداشتهای شخصی ما نشات میگیرد. اما وقتی پای کلمات همرزمانشان مینشینیم (چه آدم های که در جنگ میشناختیم و همان زمان به شهادت رسیدند؛ چه آنهایی که بعد از جنگ به شهادت رسیدند) یک شیفتگی و ارادتی به به این شخصیت داشتند. این ارادت را ما در رابطه شهید حسین یوسف اللهی و حاج قاسم هم میبینیم؛ حاج قاسمی که شهری متحدثان حسنش؛ حاج قاسمی که یک ایران، بلکه یک جهان محو صورت و سیرت اوست، مدام از حسین، پسر غلامحسین میگوید؛ حاج قاسمی که خودش در معرفت، در شجاعت، در مدیریت، در تعبد و تواضع الگو و قله است، دل در گروی حسین یوسف الهی دارد.
آن اکسیر و آن کیمیا، در «حسن ترک» هم هست؛ برای حاج حسین همدانی، حسن ترک چنین جایگاهی دارد. حاج قاسم وصیت میکند که در کنار حسین یوسف الهی در کرمان به خاک سپرده شود؛ حاج حسین همدانی هم در وصیت به پسرش مهدی، میگوید اگر شهید شدم من را پایین پای حسن ترک دفن کنید. حسن ترکی که ۴۰ سال در حجاب روایت بوده است؛ با اینکه برای خیلی از همرزمانش یک جایگاه مرادی و مرشدی داشته اما اصلاً اهل تظاهر و تفاخر نبود. بنابراین محجور باقی ماند. حسن در ۱۹ سالگی پا به جبهه گذاشته و در ۲۳ سالگی شهید میشود؛ من در این کتاب به دنبال این بودم که چه چیزی بر قلب و روح یک انسان میگذرد که به این درجه از عرفا میرسد که تا سالها بعد، شخصیت های بزرگ دفاع مقدس ما مجذوب و مسحور ایشان بودهاند.
* در کتاب بیشتر به کدام وجه از زندگی شهید پرداخته اید؟
ما آدمهای جنگ را در دو نما میتوانیم نمایش دهیم؛ یک نما، نمای بیرونی است که در واقع مشاهدات ایشان را بازگو میکنیم. من به عنوان نویسنده، خبرنگار یا تصویربردار، چیزهایی را که به عینه دیده، بیان میکند. در حقیقت روایت او یک مابهازای خارجی دارد؛ اتفاقات و حوادث تلخ و شیرین جنگ، گاهی همراه با تحلیل یا خاطره؛ اما همه اینها بیرون از خود اوست. اینجا روایت درونی گمشده ماست. روایت درونی یعنی ورود به عوالم شخصیت؛ احوالاتی که دیگر در خاطرات پیدا نمیکنیم. او خودش هم به بیان اینها تن نمیدهد؛ اویی که عمری از این «من» گذشته است.
شاید سرنخهایی از این نمای درونی را بتوان در گفتار دیگران پیدا کرد؛ اما وقتی این سر نخها را کنار هم بگذاریم مثل رشته های ابریشمی برای بافت یک قالی نفیس، تازه تار و پودش نمایان میشود. من برای شهید ترک به لطف خدا و به اذن خود شهید، این کار را کردم؛ با هشتاد و چند نفر از آدمهایی که از نزدیک با ایشان حشر و نشر داشتند صحبت کردم. خیلی از این عزیزان با اینکه خودشان در زمره فرماندهان هم محسوب میشدند، نسبت به شهید همان حالت شاگردی و شیفتگی را داشتند. رگه های دیگری از این احوالات درونی شهید را در دفترچه یادداشت شخصی او پیدا میکنیم؛ با مراجعه به دفتر مراقبات و محاسبات شخصی شهید که روزنوشت های او بوده با انسانی مواجه میشویم که که مراتبی از عرفان را گذرانده که یک پیر سالک متعبد چلهنشین بعضاً به آن نمیرسد؛ چراکه آتش جنگ، تازیانه سلوک این آدم است. یعنی او با آتش جنگ، با سختی جنگ تهذیب نفس پیدا میکند. اصلاً جنس عرفان او عرفان بازیدراز است نه عرفان خانقاهی؛ حاصل این سیر و سلوک انسانی است که به افسانه میماند. در کتاب، ما نموداری را پیش روی خواننده میگذاریم تا مخاطب با جنس آدمهایی که زی معنوی خاصی در جنگ داشتند روبرو شود.
این کتاب فقط قصه عملیات فتح المبین و آزادی خرمشهر و تسخیر شهر فاو عراق نیست؛ اینها هست ولی نمای بیرونی ماجراست؛ نمای درونی این است که او در خلوت خودش مدام مشغول محاسبه و بلکه محاکمه نفس است.
* در خصوص انتخاب عنوان کتاب و همین طور طرح جلد کتاب هم صحبت کنیم.
در عنوان کتاب، انتخاب فانوس بخاطر انسی است که شهید با شب و فانوس داشته؛ عکس روی جلد کتاب هم مربوط به شب عملیات بدر است. همان شبی که شهید مهدی باکری در محاصره گرفتار شده و شهید همدانی بچهها را جمع میکند و میگوید ما باید برای کمک به لشکر عاشورا برویم؛ هرکسی که میخواهد بیاید بداند که زنده برنمیگردد چراغ ها را خاموش میکنند؛ فقط یک فانوس روشن میماند؛ شهید حسن ترک مینشیند و زیارت عاشورا میخواند و اتفاقاً به اون مقتل هم نمیرسند و کار گره میخورد. شهید باکری به شهادت میرسد و از طرف فرماندهان قرارگاه اعلام میشود که یگان های بعدی وارد عملیات نشوند. بنظرم مهم است که برای مخاطب امروز که یه مقدار شامهاش تغییر کرده حال این آدم ها بازگو شود.
* در این کتاب گویا با ژانر جدیدی مواجهیم که تاریخ شفاهی را نه با خیال، که با احوالات درونی شخصیت ها ترکیب کرده است. اگر خیلی هم نخواهیم به دعوای همیشگی داستان و ناداستان دامن بزنیم، شما کدام طرف میایستید؟
در گونه تاریخ شفاهی اسناد و آمار ستون فقرات است؛ لذا برای این ژانر استفاده از تخیل سم مهلک است چراکه پسند نویسنده حقیقت تاریخ را قلب میکند در حالیکه نباید این اتفاق بیفتد. اما از سوی دیگر، ما میتوانیم با کشف حقایق و نه خلق، چون خلق زاییده تخیل است اما کشف یعنی چیزی که در جوهره و بطن خاطرات بوده، حلاوتی به کام مخاطب بچشانیم. این هنر نویسنده است؛ پیدا کردن و برکشیدن حقایقی که غباری بر آنها نشسته و به واسطه اخلاص شخصیت محوری داستان، مستتر بوده و به چشم نااهلان نمیآمده یک خوشسلیقگی میخواهد. مثلاً بنده روی کلمه فانوس که یک بسامدی دارد در روایت شهید ترک، دست گذاشتم. بی آنکه تخیلی را دخیل کنم.
سعی کردم تبلور انس شهید با شب و تعبدی که سرمایه حرکتی او برای طراحی عملیاتها بوده را از دریچه نور فانوس نشان دهم. من اعتقاد دارم که آشنایی با مبانی زیبایی شناسی که بخشی از آن با روانشناسی خوانش خواننده تامین میشود و بخشی از آن با جامعه شناسی زیست آدم ها به دست می آید، میتواند دستی به سر و روی خشک اتفاقات غیر هاضم تاریخی بکشد. ماده تاریخی اساساً ماده خیلی نامناسبی برای هاضمه خواننده است و برای هضم باید حلاوتی باید پیدا کند اما این حلاوت نباید از جنس تخیل باشد. این پرداخت از جنس هنر زیبایی شناسی است که از کشف رویدادها و حادثهها بیرون می آید و البته بحث دراز دامن، طولانی و آموزشی است که مجال طرح آن اینجا نیست.
* به این ترتیب در کتاب تخیل به کار نرفته و مبتنی بر تاریخ شفاهی دفاع مقدس نوشته شده است.
بله؛ در خصوص کتاب «فانوسی که افسانه نبود» میتوانم روی سندیت سطر به سطر کتاب ادعاکنم. در عین حال که کتاب کاملاً مستند و منطبق بر واقعیات است، مقداری با ذوقیات خود بنده هم ترکیب شده است. مثلاً شما در مطلع هر ۱۴ فصل این کتاب آیاتی را میبینید. خب شهید ترک معلم قرآن بوده اند.
اما هیچ کدام از این آیات در متن داستان ها نیامده یا از ناحیه خود شهید بیان نشده؛ من برگرفته از اتفاقاتی که در آن فصل افتاده آیات را انتخاب کردم. گویی شان نزول آیات با وقایع آن فصل، پیوندی دارد. خب این در واقع یک نوع کشف است؛ نه آیه را از خودم ساختم نه حادثه را؛ اما این پیوند و ارتباط مصداق حضور نویسنده در لابلای صفحات خشک تاریخ است.