ماجرای شیعه شدن یک ناصبی توسط امام هادی (ع)
امام هادی علیهالسلام با درک عمیق از نیازهای روحی و فکری افراد که البته الهامگرفته از علم لدُنی ایشان بود، به گونهای با مردم برخورد میکرد که دلهای بسته و ذهنهای مخالف را به سوی حقیقت جذب میکرد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، اهلبیت وحی علیهمالسلام تجلی کامل علم، ادب، و اخلاق در میان بشریت بودند. هر یک از آنان نه تنها در دانش و معرفت، بلکه در رفتار و گفتار، سرآمد زمان خود به شمار میرفتند. برخورداری از علمی الهی که از سرچشمه وحی نشأت گرفته بود، آنان را به منبعی غنی از حکمت و پاسخگویی به نیازهای فکری و معنوی انسانها تبدیل کرده بود. ادب و تواضع ایشان، حتی در برابر مخالفان، به گونهای بود که بسیاری از معاندان را متأثر کرده و آنان را به تأمل واداشته و در نهایت به سوی حقیقت جذب میکرد.
این اخلاق زیبا، همراه با صبر و گذشت در برابر آزارها، نشان از روح بلند و انسانیت برتر ایشان داشت. ایشان با صبوری، حکمت و مهرورزی حتی سختترین دلها را نرم کرده و زمینه هدایت بسیاری را فراهم میساختند. نمونههای تاریخی فراوانی وجود دارد که نشان میدهد چگونه معاندان پس از مواجهه با علم، ادب، و رفتار کریمانه اهلبیت علیهمالسلام، دلهایشان روشن شد و به حقانیت آنان ایمان آوردند.
نمونهای از این ماجراهای تاریخی را در سیرهی امام هادی علیهالسلام میخوانیم.
علی بن حسین مسعودی در کتاب خود به نام «اثباتالوصیة» نقل میکند حِمیَری از محمد بن سعید، یکی از موالیان فرزندان امام صادق علیهالسلام روایت کرده است که:
«عمر بن فرج مرخجی زمانی که پس از درگذشت امام جواد علیهالسلام برای حج به مدینه آمد، گروهی از مردم مدینه که مخالف و دشمن اهلبیت پیامبر صلیاللهعلیهوآله بودند را گرد هم آورد. او به آنان گفت: برای من مردی از اهل ادب، قرآن، و علم پیدا کنید که به اهل این خاندان (اهلبیت علیهمالسلام) علاقهای نداشته باشد، تا او را به این جوان (احتمالاً امام هادی علیهالسلام) بسپارم و مسئولیت آموزش او را بر عهدهاش بگذارم. همچنین دستور میدهم که از ارتباط رافضیانی که به این جوان مراجعه میکنند و با او ارتباط برقرار میکنند، جلوگیری کند.
آنان فردی را به او معرفی کردند که در ادب شهرت داشت، کنیهاش ابوعبدالله بود و به جُنَیدی معروف بود. او نزد مردم مدینه بهعنوان فردی اهل ادب و فهم شناخته میشد و دشمنی و کینهتوزی آشکار نسبت به اهلبیت علیهمالسلام داشت. عمر بن فرج، جُنَیدی را فراخوند و مقدار زیادی از مال حکومت را برای او تعیین کرد. او را از دستورات خود مطلع کرد و به او گفت که سلطان، شخصی مانند او را برای این مسئولیت برگزیده و مأمور کرده است تا مراقب این جوان (امام هادی علیهالسلام) باشد.
جنیدی موظف شد در قصر بصری به امام هادی علیهالسلام آموزش دهد. شبها درب را قفل میکرد و کلیدها را نزد خود نگه میداشت. این وضعیت مدتی ادامه یافت و ارتباط شیعیان با امام هادی علیهالسلام قطع شد؛ آنان نمیتوانستند از ایشان چیزی بشنوند یا نزد ایشان قرآن و علوم بیاموزند. سپس روزی، در روز جمعه، جُنَیدی را دیدم و به او سلام کردم و پرسیدم: این غلام هاشمی که به او آموزش میدهی، چه میگوید؟ او با ناراحتی از این که امام هادی علیهالسلام را “غلام” خطاب کردم، پاسخ داد: میگویی غلام؟ چرا نمیگویی شیخ هاشمی؟! تو را به خدا سوگند میدهم، آیا در مدینه کسی را داناتر از من میشناسی؟
گفتم: نه. جُنَیدی ادامه داد: «به خدا سوگند، وقتی بخشی از ادبیات را برای او ذکر میکنم و فکر میکنم در آن زیادهروی کردهام، او بابی از همان موضوع را به من بیان میکند که از او میآموزم. مردم گمان میکنند من به او آموزش میدهم، اما به خدا قسم که من از او یاد میگیرم.»
من سخن او را نادیده گرفتم، طوری که انگار چیزی نشنیدهام. مدتی بعد دوباره او را دیدم، به او سلام کردم و از حالش پرسیدم. سپس گفتم: «حال آن جوان هاشمی چگونه است؟» او گفت: «این حرفها را رها کن. به خدا سوگند، او بهترین انسان روی زمین و برترین آفریده خداوند است. گاهی اوقات قصد ورود دارد و من به او میگویم: کمی صبر کن تا 10 آیه خود را بخوانی. او میپرسد: کدام سوره را دوست داری که بخوانم؟ من از سورههای طولانی چیزی را نام میبرم که تصور نمیکنم به آن مسلط باشد، اما او آن را با قرائتی چنان زیبا و بینظیر میخواند که هرگز مشابهش را از کسی نشنیدهام. صدای او چنان دلنشین است که از مزامیر داود پیامبر علیهالسلام نیز خوشتر است و مثالزدنی است.» او افزود: «این جوان، پدرش در عراق درگذشت، در حالی که در کودکی در مدینه بین این کنیزهای سیاه بزرگ شد. پس این دانش را از کجا آموخته است؟» روزها و شبها گذشت تا این که بار دیگر او را دیدم و متوجه شدم که او به امامت این جوان اعتقاد پیدا کرده و حق را شناخته و به آن ایمان آورده است.»
این رفتار کریمانه و علم بیپایان امام هادی علیهالسلام، نه تنها معجزات فیزیکی، بلکه معجزات اخلاقی را نیز در تاریخ رقم زد. ایشان با درک عمیق از نیازهای روحی و فکری افراد که البته الهامگرفته از علم لدُنی ایشان بود، به گونهای با مردم برخورد میکرد که دلهای بسته و ذهنهای مخالف را به سوی حقیقت جذب میکرد. شیوههای تربیتی ایشان، همچون استفاده از علم و ادب برای اصلاح و هدایت افراد، تبدیل به ابزاری برای تغییر باورهای نادرست و هدایت قلبهای گمراه شد. این ویژگیها نه تنها در زمان خود، بلکه برای همیشه الگویی ماندگار از اخلاق اسلامی باقی گذاشت که حتی دشمنان اهلبیت علیهمالسلام را نیز به سمت حقیقت کشاند.
انتهای پیام/