نقدی بر ادعای محسن رنانی در نسبت زبان فارسی و توسعه
به نظر لازم است به طور جدی زبانشناسان به نظریه آقای آشوری که زبان فارسی را «زبانی بسته» یا در بحران میپندارد، بپردازند و مجدداً با دید عمیقتری آن را نقد و بررسی کنند.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری تسنیم، محسن رنانی، پژوهشگر حوزه توسعه، چندی پیش در بخشی از سخنان خود در مراسم رونمایی از کتاب «روایت داریوش؛ روایت داریوش آشوری از مسئله توسعه در ایران» تألیف مختار نوری و زیر نظر محسن رنانی گفت: یک مسئله بزرگ داریم؛ حکومت مانع اصلی [توسعه] نیست؛، دین، مانع اصلی نیست؛ فرهنگ، مانع اصلی نیست، چون همه اینها در زبان بروز میکند. ما خارج از زبان چیزی نداریم، هر چه ما داریم در زبان رخ میدهد، فرهنگ داریم، در زبان رخ میدهد. اندیشه داریم در زبان رخ میدهد. الگوی رفتاری داریم در زبان رخ میدهد. بنابراین من بخشی از مسئله توسعه را در بستر زبان فارسی میفهمم، که زبان فارسی، زبان بسته است؛ به اعتبار سخن استاد آشوری.
رنانی در مقدمه این اثر هم نوشته است: اگرچه آشوری حرفی نظری درباره ریشههای زبانی توسعهنیافتگی ما ایرانیان نگفته است، اما به گمان من او به ساحت ارائه تحلیل جامعهشناختی از نسبت میان زبان و توسعه نزدیک شده است. نکته اساسی دیگر رابطه زبان باز با رواداری (tolerance) است، زیرا یکی از مؤلفههای اجتماعی مدرنیت، اصلِ رواداری است. رواداری یعنی اینکه در جامعه مدرن افراد خود را مرکز عالم وجود و مالک حقیقت نمیدانند و حقیقت را چنان چیزی میدانند که هر کسی پارهای از آن را میشناسد و تمامیت آن از طریق مفاهمه همگانی آشکار میشود. در نتیجه، هیچ اندیشهای یکسره حق یا یکسره باطل تلقی نمیشود و هر اندیشهای واجد پارهای از حقیقت دانسته میشود که هم شایسته احترام و هم سزاوار نقادی است.
اکنون داستان این است که آنچه این اجازه را به ما میدهد که بتوانیم از دریچه چشم دیگران هم جهان را ببینیم، باز بودن زبانِ ما به روی زبانِ ایشان است، زیرا واژهها و مفهومهای در اصل ناآشنا از راهِ زبانِ جامعه دیگر به جامعه من راه پیدا میکنند و سبب میشوند تا دریابم که میدان شناختِ حقیقت، فراختر از آن است که تنها با نگاه و زبان و ایدئولوژی و انگارههای من دریافتنی باشد.
با رویارویی با کثرت فهمهای دیگر، در ذهن من از اعتبار ایدئولوژی و باورهایم کاسته میشود. اینگونه است که آدمی پای به مرحله رواداری میگذارد و زیست روادارانه را میآموزد و زبانش به روی زبانهای دیگر و فهم عالمِ معناییشان باز میشود. بنابراین، درخورترین ابزار رواداری(و سپس مدارا) وجود فناوری و ابزارهای زبانی مناسب برای کسب، دریافت و خلق کلمات و مفاهیم جدید است و چنین امکانی در بستر زبان باز فراهم میشود.
من در اندیشه بسط این نظرم که کل فرآیند توسعه را بر بستر توان گفتوگو (بهمعنی دیالوگ و همشنوی) در جامعه تعریف کنم. در واقع، شکلگیری توان گفتوگو خودِ همان فرآیندِ توسعه است و گفتوگو نیازمند زبانی است که برای همشنوی، ابزاری کارآمد و شفاف و خالی از بارهای ارزشی و پیشداوری باشد. زبانی که بر بستر کاربرد شاعرانه زبان، سرشار از بار ایهام و چندمعنایی و ابهام و تمثیل است، آیا میتواند چنین کارکردی داشته باشد؟…
البته دیدگاه رنانی در این باره چندان جدید نیست. او در بهمن 1396 در یادداشتی با عنوان «زبان و توسعه» که در معرفی کتاب «زبان، منزلت و قدرت در ایران» نوشته «ویلیلام بیمن»، ترجمه رضا مقدم کیا نوشت در همین موضوع قلم زده بود. او در این نوشته به نداشتن معادلی برای کلمه فیلسوف در زبان فارسی انتقاد میکند و مینویسد: راستی جامعه ای که برای کلمه فیلسوف معادلی در زبانش ندارد، نمیتواند تمدن آفرین بوده باشد؟ مگر میتواند تمدنی در جامعه ای شکل بگیرد بدون آنکه آن جامعه، کتاب و فیلسوف و دانشمند داشته باشد؟ و اگر معتقدیم در ایران باستان تمدنی شکل گرفته است، کجاست کتابش و فیلسوفش و دانشمندش؟ وقتی در زبانی معادلی برای کلمه «فیلسوف» تولید نشده باشد آیا به این معنی نیست که در جامعه ای که با آن زبان گفتوگو میکند نیازی به چنین کلمه ای نبوده است و بنابراین آیا نمیتوان نتیجه گرفت که اصولا در آن جامعه چنین حرفه و تخصصی، یا وجود نداشته است یا بی اهمیت بوده است؟
او ادامه میدهد: من نمیتوانم بفهمم که چگونه جامعه ای بدون داشتن فیلسوف، میتواند دانشمندان و عالمان بزرگ در رشتههای دیگر داشته باشد و تمدنی بیافریند و امروز باید گفت قابل فهم که نیست، هیچ، بلکه امکان پذیر هم نیست که جامعه ای در گذشته خویش به اندازه کافی فیلسوف نداشته باشد و در درازنای تاریخ در زبانش نیازی برای داشتن معادلی برای کلمه فیلسوف احساس نکرده باشد و هر گاه میخواهد به سخنان عبثی اشاره کند، اصطلاح فلسفه بافی را به کار ببرد و آنگاه چنین جامعه ای بتواند «توسعه» بیافریند.
رنانی در ادامه این بحث تأکید میکند: من اکنون چند سالی است که به طور جدی با این دغدغه رو به رو هستم که آیا اصولا «زبان فارسی» توانایی کمک به جامعه ایران برای گام نهادن در مسیر توسعه را دارد؟ زبان فارسی زبانی شیوا، دل انگیز و آهنگین است که چر از ابهام و کنایه و تلمیح و تنبیه و استعاره و مجاز. زبان فارسی زبان اختلاطهای بی پایان روزمره، زبان خطابه و تشبیه و استعاره و مجاز. زبان فارسی زبان اختلاطهای بی پایان روزمره، زبان خطابه و سخنوریهای دلبرانه، زبان خیالپردازیهای حافظانه، زبان حماسهسراییهای فردوسیانه، زبان عرفانهای مولویانه و زبان رندانه نسیم شمالانه است. هنوز نمیدانم آیا از زبان فارسی، زبان ریاضی، زبان حقوق، زبان موسیقی و زبان خرد ناب نیز میتراود؟ پاسخ من اکنون نمیدانم است. تنها طرح موضوع کردم تا حساسیتی در میان پژوهشگران علاقمند در افکنده باشم.
رنانی در شماره 47 مجله دریچه(سال 1397) در مقاله ای با عنوان «توسعه یعنی گذار از حیوان ناطق به جامعه ناطق» نیز نوشته است: هیچ جامعه ای نمیتواند بدون داشتن مهارت گفتوگو فرآیند توسعه ملی را آغاز کند و مهارت گفتوگو البته هم نیازمند تواناییهای ذهنی – روانی و هم نیازمند ایزارهای زبانی لازم در یک جامعه است و به نظر میرسد ابزارهای موجود در زبان فارسی(واژگان، لایههای معنایی، قواعد دستوری و ساختارهای بیانی) بیشتر به سوی تولید بیانهایی آکنده از پوشیدگی و پیچدگی تمایل دارد، در حالی که «گفتوگو» (به مفهوم دیالوگ =هم شنفتی) نیازمند بیانی شفاف، سرراست و فاقد پیچیدگیهایی از نوع استعاره، کنایه، تلمیح و مجاز است. گفتوگو مستلزم فهم دقیق و روشن از معنایی است که توسط طرفین مراد میشود و زبان فارسی به علت چندلایگی و پیچیدگی، اجازه میدهد تا از هر واژه، عبارت یا جمله، معانی متعددی برداشت شود و بنابراین اجازه نمیدهد تا یک گفتوگوی بیمسئله بین طرفین جریان یابد. بنابراین در حالیکه زبان فارسی زبانی پر از پیچیدگی و پوشیدگی و البته قدرتمند برای خطابه و لطیفه و کنایه و بیانهای شاعرانه است، این پرسش جدی پدیدار میشود که آیا زبانی با چنین ویژگیهایی میتواند به تولید مهارت گفتوگو در جامعه یاری رساند؟ و اگر پاسخ منفی است آیا در چنین شرایطی اصولا توقع شکلگیری فرایندهای نرم(ذهنی و رفتاری) توسعه در جامعه ایرانی، توقعی به جاست؟ در یک کلام: توسعه برآیندی از تحولات مادی، اقتصادی و فناورانه(مدرنیزاسیون) از یکسو و تحولات فرهنگی، اجتماعی و فکری(مدرنیته) از سوی دیگر است؛ کتاب «زبان، منزلت و قدرت در ایران» نشان میدهد که چگونه اندیشه، رفتارهای اجتماعی و فرهنگ جامعه ما در سیطره زبان فارسی است.
رنانی اخیراً (6 آذر 1403) در گفتوگو با روزنامه شرق نیز همین مباحث را با شرح و بسط بیشتری تکرار کرد.
جلسه نقد و بررسی کتاب داریوش آشوری
نظریه داریوش آشوری که در کتاب «زبان باز» نشر مرکز مطرح شد در نشستی در شهر کتاب توسط علیمحمد حقشناس و علی صلحجو و کامران فانی در مهرماه 1387بررسی و نقد شده است، البته داریوش آشوری هم مطلبی در پاسخ به آن ایرادها نوشت که ارزشمند است.
حقشناس در این نشست گفته است: واقعیت این است که مشکل زبان فارسی، مشکل واژه نیست. ساختن واژه یک واجب کفایی است؛ یعنی با ساختن یک واژه دیگر لازم نیست دیگری هم به ساختن آن اقدام کند و از سویی این کار تنها از طریق تأکید بر صرف اشتقاقی از آغاز برنامههای آموزشی تا انجام میسر میشود. مشکل زبان فارسی این است که زبان فارسی متعلق به یک جامعه سنتی است که در سنت خود هیچ مشکلی نداشته است؛ از اینرو، این زبان، زبانی سنتی است و تغییر چندانی نداشته، که درواقع، عواقب تأسفبار این وضعیت این است که اکنون جامعه ایران در بستر مدرنیت قرار گرفته و این وضع سبب شده که تعداد موقعیتهای تازهی زبان تخصصی به اندازهی موقعیتهای حاضر در عرصهی علم را نداشته باشد و درواقع، زبان در حوزههای جدید و تکنولوژیک موقعیتهای تازهای را ندارد که برای این کار باید زبان ساخت؛ نه واژه. اینها باید پرورده شود و در بستر زبانی که برخوردار از انواع گویشهای موقعیتی، رسمی، غیررسمی و… باشد، واژهسازی هم صورت گیرد. باید در اینباره کار کنیم و زبان فارسی را باید از آن محدوده سنتیاش بیرون بیاوریم و گونههای زبانی دیگری پدید آوریم. برخی از واژهسازیهای او با قواعد صرف اشتقاقی زبان فارسی سازگار نیست؛ مانند این است که اسب پرشتاب زبان آشوری عنان کار از دست آدم میگیرد.
راضیام که این اثر را خواندهام؛ برای آنکه آشوری توانسته است با آن زبان هشدارگونهاش بگوید که برخیزید؛ اما وضع زبان فارسی آنقدر هم که آشوری میگوید، فاجعهآمیز نیست. او حرفی را میزند که قابل دفاع نیست. میگوید پیشرفت جامعه به سوی تجدد مدلول برخورداری از زبان پیشرفته است؛ در حالیکه همهجا برعکس بوده است؛ یعنی پیشرفت جامعه معلول پیشرفت زبان است. درواقع، مدرنیته تداوم پیشرفت فرهنگی خود ما نیست. در عین حال، زبان فارسی در این یک صد سال خیلی پیشرفت کرده و بسیار آماده شده است و بسیاری از این زبانهای تخصصی در حوزه علم پدید آمده؛ البته هنوز ادبیاتزده است و این شروع را باید تقویت کنیم و ادامه دهیم. امروز فارسینویسان درجه یکی در دوره ما زندگی میکنند، که خیلی هم زیادند و این نشاندهنده این است که زبان تکان خورده؛ چون جامعه تکان خورده است و باید در جهت این تکانی که در جامعهی ما پیش آمده، حرکت کنیم. «زبان باز» علیرغم همه مشکلاتی که دارد، کتابی خواندنی است. ممکن است سبکش به کار علمی نخورد؛ اما برای آموختن بسیار مفید است.
کامران فانی هم در این نشست اظهار کرد: ما در حوزه علم، مشکل واژگان نداریم. زبان چیزی نیست که با واژه ساخته شود. درواقع، کوچکترین واحد اندیشه، جمله است. آنچه ما نیاز داریم، جملهسازی است و نه واژهسازی. جملهسازی نیاز به تفکر دارد. مشکل ما، مشکل لفظ نیست؛ مسئله اصلی ما، مفهومسازی است. اگر مشکل پریشاناندیشی داریم، به این سبب است که مشکل مفهومسازی داریم. اندیشیدن تابع پارامترهای مختلف است و مسئله پیچیدهتر از واژهسازی است. در واقع آشوری در این کتاب بیشتر رویکردی فلسفی داشته است و نگاه اصلیاش این بوده که مشکل خود را با مدرنیته حل کند که در ادامه به مسئله زبان میرسد و در نهایت به کلمه رسیده است؛ اما به اعتقاد من، تئوری مطرحشده در این کتاب به لحاظ فلسفی جای بحث و اهمیت دارد.
علی صلحجو نیز در این جلسه گفت: حرفهایی را که آشوری مطرح میکند، نمیتوانم به عنوان یک ادعای جدید ببینم. مهمترین آن، تز ایشان است که میگوید پژوهشم در این کتاب بر این مبناست که نشان دهم وقتی جامعه پیشرفت میکند، بازتابش در زبان دیده میشود، که این را نمیتوان به عنوان یک تز قبول کرد. آشوری آمده چگونگی غنی شدن زبانهای مدرن را نشان داده و گفته چطور شد که زبانهای انگلیسی، فرانسوی و آلمانی غنی شد و تصریح میکند که گنجینه زبان یونانی و لاتینی به زبانهای انگلیسی، آلمانی و فرانسه وارد شده و سبب شده که این زبانها غنی شود و در زمان ورود مدرنیت به اروپا، این بستر زبانی فراهم بوده است؛ به طوری که این مسئله غنی شدن زبانهای مدرن را بیان میکند و با این تحلیلی که به دست میدهد، این پرسش به وجود میآید که اگر این طور نبود، آیا اروپا به مدرنیت نمیرسید، که این مسئله برای من قابل تردید است.
او در ادامه با انتقاد از تمایز جدیای که آشوری بین زبان طبیعی و زبان علم و لحاظ کردن مرز روشنی بین آنها قائل است، تصریح کرد: با این نسبتی که آشوری بین زبان طبیعی و زبان علم به دست میدهد، شکافی بین آنها به وجود میآید، که این مسئله نیز به اعتقاد من محل چالش است و نمیتوان یک مرز قاطع میان این دو قائل شد. آشوری تز خود را در کلمه مدرنیت ریخته است و میگوید ما نگاه نکنیم که کلمه کجایی است؛ بیاییم آن کلمه را به فرهنگ خودمان بیاوریم و آن را خودمانی کنیم. تز آشوری در این کلمه نهفته است.
تبیین توسعهنیافتگی یک کشور صرفاً با اتکا به زبان درست نیست
علیاصغر سلطانی، زبان شناس و استاد دانشگاه باقرالعلوم(ع) در یادداشت کوتاهی به گفتهها و نوشتههای محسن رنانی واکنش نشان داد و نوشت: نکاتی که رنانی درباره زبان فارسی و قابلیتهای واژهسازی آن مطرح میکنند آن چنان سطحی است که نیاز به پاسخ ندارد؛ اما ایشان تحتتأثیر نظریۀ مناقشهبرانگیز «زبان باز» داریوش آشوری این حرفها را میزند.
اگر برداشتم درست باشد آقای آشوری دو پیشفرض در این نظریه دارند: یک، توسعۀ زبانی مقدم بر توسعه فرهنگی/اقتصادی است؛ دو، زبان فارسی زبانی بسته، غیرقابلتوسعه و تحولناپذیر است. نتیجه اینکه ایران توسعه فرهنگی/اقتصادی پیدا نکرده و به جامعهای باز تبدیل نشده است زیرا زبان فارسی زبانی بسته بوده و امکان این امر را فراهم نکرده است. به نظرم به هر دو پیشفرض این استدلال نقدهای زیادی وارد است.
نخست اینکه، زبان و فرهنگ هر دو اموری بسیار پیچیدهاند که از منظرگاههای مختلف تعاریف مختلفی دارند. از این رو، نظریهپردازی درباره رابطه زبان و فرهنگ به این سادگی نیست که داریوش آشوری مطرح میکند؛ چه برسد به اینکه رابطهای خطی و یکسویه از زبان به فرهنگ قائل شویم و بستگی فرهنگی و به تبعش توسعهنیافتگی فرهنگی و/ یا اقتصادی را بخواهیم به بسته و محدود بودن زبان نسبت دهیم. همچنین، نکته مهمتر این است که تبیین توسعهنیافتگی یک کشور صرفاً با اتکا به زبان یا فرهنگ آن کشور به معنای نادیده گرفتن ایدئولوژیها، گفتمانها و قدرتهای بزرگتری است که در منطقه و جهان سیطره دارند. آقای آشوری واژه گفتمان جعل کردند، درست، دست مریزاد؛ ولی به نظرم هیچ شناختی از گفتمان آن طور که فوکو مطرح میکند ندارد.
دوم، اینکه زبان فارسی، زبانی بسته، غیرقابلتغییر و محدود بدانیم که به بلوغ خود رسیده است هم از آن حرفهایی است که زبانناشناسان ممکن است بگویند. زبان فارسی همواره پویا و در حال تغییر است ولی در عین حال ارتباطش را با گذشتهاش حفظ میکند. اینکه ایرانیان فرهنگی شعربنیاد، دارند و از بس در پوست و گوشت ما شعر ریشه دوانده که ارتباطمان را با شاعران چند صد سال پیش حفظ کردیم نشانه تغییر نکردن زبان فارسی نیست.
کلام آخر
ادعای استاد آشوری و دیدگاههای رنانی، چندان حرف جدیدی نیست. در دوران مشروطه و آشنایی ایرانیان با مدرنیته، برخی از دوستداران توسعه و پیشرفت ایران، راه را در تغییر خط و یا زبان فارسی میدانستند، مانند ملکم خان که خطی را برای جایگزینی با خط فارسی ابداع و چندین کتاب به آن خط منتشر کرد اما توفیقی نیافت و مورد حمایت کسی قرار نگرفت.
اگر زبان فارسی بسته است و ظرفیت توسعه ندارد، پس کار استاد در تالیف «فرهنگ علوم انسانی»، کاری بیهوده بوده است، که البته چنین نیست و تا کنون چندین تجدید چاپ شده است و چندصد واژه تازه بر گنجینه واژگانی زبان فارسی در حوزه علوم اجتماعی و انسانی افزوده است.
به نظر لازم است به طور جدی زبانشناسان به نظریه آقای آشوری که زبان فارسی را «زبانی بسته» یا در بحران میپندارد، بپردازند و مجدداً با دید عمیقتری آن را نقد و بررسی کنند. پیام داریوش آشوری برای جلسه نقد و بررسی این اثر و همچنین پاسخ او به جلسه نقد و بررسی و پیام برای رونمایی از کتاب روایت داریوش حاوی مطالبی است که باید مورد توجه قرار گیرد.
گزارش از: سیدحسین امامی
انتهای پیام/