خبرنگاری که زندگی «گوگوش» را متحول و بهروز وثوقی را وارد موج نوی سینما کرد / روایتی از دوران «درخشان» روزنامهنگاری ایران
فهیمه نظری: اگر اهل تورق در روزنامهها و مجلات قدیمی به ویژه دهه چهل و پنجاه باشید، حتما نام اسماعیل جمشیدی به چشمتان خورده است؛ یکی از کوشاترین روزنامهنگاران این دو دهه؛ دهههایی که تیراژ مجلاتی چون «سپید و سیاه»، «اطلاعات هفتگی»، «زن روز»، «جوانان» و… به دویست و حتی چهارصد هزار نسخه میرسید؛ دوران درخشش مطبوعات در ایران که دیگر هرگز تکرار نشد. روزگاری که روزنامهنگاران ابنمشغله نبودند؛ مدام خانهبهدوش از این روزنامه به آن روزنامه و از این مجله به آن یکی به خاطر تعطیلی یا اندکیِ دستمزد. به هر روی جمشیدی را میتوان یکی از سرآمد روزنامهنگاران عصر خود دانست؛ چراکه هم گزارشهایش ناب بود و هم پاورقیهایش، در مصاحبه نیز نظیر نداشت. او روزنامهنگاری را زندگی میکرد و سوژه را در هوا میقاپید. مثلا گزارش مفصلش از بازار خرفروشان تهران را در مجلهی سپید و سیاه ببینید که در آبان ۱۳۴۹ منتشر شده است؛ گزارشی مفصل از چگونگی خرید و فروش خر در پایتخت با تیتر «بازار خر!» و زیر عنوان «فقط در این بازار است که خر ارزش و احترام خودش را حفظ کرده است». میتوان چنین تیتری را دید و گزارش را نخواند؟! آن هم گزارشی جانانه دربارهی قدیمیترین وسیلهی نقلیهی پایتختنشینان.
در مرداد ۵۰ با دکتر رضازاده شفق مصاحبه کرد برای مجله سپید و سیاه، شفق کسی بود که بسکرویل معلم جوان آمریکایی – همان جوانی که در راه مشروطهی ایران در دوران استبداد صغیر در تبریز به شهادت رسید – روی دستانش جان سپرد. این مصاحبه دربارهی همین جوان آزادیخواه آمریکایی بود.
باز در اردیبهشت ۱۳۵۱ درست ۲۱ سال پس از درگذشت صادق هدایت به مناسبت سالگرد او گزارشی مفصل تهیه کرد؛ گزارشی شش هفت قسمتی برای مجلهی سپید و سیاه و آنقدر جذاب و موفقیتآمیز که عطاییِ ناشر از او خواست تا آن را به صورت کتاب درآورد. کتاب «خودکشی صادق هدایت» فقط پیش از انقلاب چهار پنج بار تجدید چاپ شد و در سال ۵۷ عطایی آن را در شمار ده هزار نسخه به چاپ رساند.
اینها تنها قطرهای از دریای کارنامهی شصتسالهی مطبوعاتی اوست. در کتاب «خاطرات مطبوعاتی اسماعیل جمشیدی؛ سفری از سپید و سیاه تا کتابستان» که سال گذشته (۱۴۰۲) توسط انتشارات مروارید منتشر شده زندگی حرفهای این روزنامهنگار پرکار به طور مفصل پیش روی مخاطب قرار گرفته است. جمشیدی در این کتاب دربارهی دوران روزنامهنگاریاش به پرسشهای فرشاد قوشچی پاسخ داده؛ پاسخهایی که پرده از راز پرتیراژی مطبوعات ایران در دهههای ۴۰ و ۵۰، چهره شدن بسیاری از افراد مشهور و… کنار زده است.
در دههی ۴۰ مطبوعات هویت پیدا کردند
آنچه بیش از همه در خاطرات جمشیدی هویداست، ستایش او از مطبوعات در دهههای چهل و پنجاه است. از نگاه او از شهرویور ۱۳۲۰ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ حتی با اینکه فضا باز بود و سانسور وجود نداشت؛ فعالیتهای برجستهی مطبوعاتی به چشم نمیآید و تازه از سال ۳۲ به بعد است که مطبوعات جان میگیرند: «در حقیقت در این دوره که حزب توده تنها تشکیلات سیاسی قدرتمند بود، در حوزهی مطبوعات هیچ اثر ماندگاری به چشم نمیخورد. از سال ۱۳۳۲، جامعهی مطبوعاتی از لحاظ حرفهای شکل جدیتری گرفت. چنانچه به دقت نگاه کنیم میبینیم در این دوران تیراژ مطبوعات و کتاب بالا رفت.» (ص ۶۰)
به گفتهی جمشیدی در دههی ۱۳۴۰ با جدی شدن کار مطبوعات، نویسنده، شاعر و روزنامهنگار خوب نیز پدید آمد، به طوری که بسیاری از شعرا و نویسندگان در آن زمان ظهور کردند. سینمای موج نو رشد کرد و جامعهی فرهنگی به یک ثبات اقتصادی رسید که رسیدن به پیشرفت در آن امری امکانپذیر شده بود. (ص ۶۱)
به اعتقاد او در دههی ۱۳۴۰ مطبوعات هویت پیدا کردند، به طوری که چهار پنج مجلهی پرتیراژ بسیار مهم به وجود آمد و وجود پاورقی مردم را به مطالعهی رمان عادت داد. جمشیدی سالهای ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸ را دوران طلایی انتشار مطبوعات و کتاب میداند و میگوید کتاب «زندگی و مرگ صمد بهرنگی»اش در این سالها ۹ بار (با تیراژ ده هزار نسخهای) تجدید چاپ شده تا جایی که با حقالتالیف چهارده درصدی یک چاپ آن سفری چهل روزه به اروپا رفته است.
به لحاظ سطح زندگی روزنامهنگاران نیز این دوره را درخشان میداند و معتقد است امنیت شغلی روزنامهنگاران در این دو دهه بسیار بالا بوده است؛ اما نقد بزرگی به جامعهی روشنفکری در همان دوران وارد میکند؛ نقدی که البته دامن روزنامهنگاران به عنوان بخشی از این جامعه را نیز میگیرد. از نگاه او جامعهی روشنفکری ایران در جریان انقلاب مشروطیت عمیق و پس از آن بسیار سطحی و روبنایی بوده است؛ بهویژه مقطع از شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را بسیار تاسفبار میداند؛ چراکه به اعتقاد او هیچ رویداد مهمی در این دوره شکل نگرفته و جریانهای فکری وابسته به حزبها بودند «به طوری که ابتدا حزب توده و بعد جبهه ملی ظهور کرد. در واقع آن زمان یک جریان روشنفکری ریشهدار و مستقل نداشتیم. از ۲۸ مرداد تا سال ۱۳۵۷ وارد یک دورهی آرامش اجتماعی شدیم ک تا حدودی به این دوران جذابیت بخشید. همین امر، آنان را برانگیخت تا دنبال یک هیجان باشند […] یک دوران بیغمی بود که همه از روی تفنن و سرگرمی به هم گیر میدادند…» (ص ۱۰۷)
با این وجود جمشیدی تاکید دارد که قشر روشنفکر در این دوران که البته روزنامهنگاران نیز بخشی از آن به شمار میرفتند و حالا در دو دههی چهل و پنجاه بنا به گفتهی او به لحاظ رفاهی نیز در سطح بالایی قرار داشتند «ژست انحرافی» میگرفتند: «به طور کلی همواره یک ژست انحرافی وجود داشت و همه نق میزدند و خود را ناراضی نشان میدادند. این نق زدن در حرفهی مطبوعات بیشتر ژست بود […] در مجموع بعضی افراد مایملک زیادی از جمله چند خانه، ماشین و… داشتند و عدهای هم که پول خود را صرف امور بیهوده کرده بودند، مرتب نق میزدند. قشر روشنفکری ما در گذشته دائما طلبکار بود همیشه فکر میکرد حقش را خوردهاند. در بین صنف کتابفروش میتوان چندین فرد سرمایهدار را نام برد که چون حرفه ای کار میکردند، صاحب همه چیز شده بودند. در کار مطبوعات خیلیها صاحب همه چیز شدند اما آن دسته که دارایی خود را به خاطر اشتباهاتشان از دست دادند، دائما شِکوه داشتند. بنابراین خیلی از افراد روزنامهنگار درآمدهای بسیار خوبی داشتند و بعضی حتی فولمیلیونر بودند، مثل مجید دوامی، ر. اعتمادی یا رسول اروَنقی کرمانی.[…] از این رو قبل از انقلاب میشد با حرفهی روزنامهنگاری خیلی آبرومند زندگی کرد و درآمد معقولی داشت.» صص ۷۹ و ۸۰
با گزارش من زندگی گوگوش متحول شد
اسماعیل جمشیدی همچنین روزنامهنگاران و در راس آنان سردبیران را موجب چهره شدن بسیاری از افراد در دهههای ۴۰ و ۵۰ میداند؛ از خواننده و هنرپیشه گرفته تا شاعر و نویسنده. میگوید: «افرادی همچون احمد شاملو را قبل از انقلاب، آقای عباس پهلوان و بعد از انقلاب، آقای سیروس علینژاد در مجلهی آدینه به شهرت بیشتر رساندند. آقای رضا براهنی هم که فقط ادعای زیادی دارد، با سردبیر عباس پهلوان به شهرت و اعتبار رسید…» (ص ۱۷۴)
باز در جای دیگری از کتاب دربارهی اینکه عباس پهلوان سردبیر مجلهی فردوسی از براهنی یک چهره ساخت میگوید: «[…] رضا براهنی ساخته و پرداختهی عباس پهلوان بود که بعد دچار توهم شد و فکر میکرد مقالات ارزشمند او در مجلهی فردوسی باعث افزایش تیراژ شده است، در صورتی که درست عکس این قضیه بود. در واقع بعد از انقلاب رفتار همهی این افراد دوستنما با عباس پهلوان این را نشان داد که دوست واقعی نیستند. همهی کسانی که قبل از انقلاب کفش پهلوان را جفت، و به دوستی با او افتخار و پاچهخواریاش را میکردند، پس از انقلاب به ناگاه به او پشت کردند.» (ص ۱۳۲)
بنا به گفتهی او حتی گاه در این دو دهه مطبوعات موجب تحول زندگی خوانندگان و هنرپیشگان میشدند از جمله در سال ۱۳۴۰ زمانی که فائقه آتشین (گوگوش) دختربچهای یازدهساله بود و با پدرش روی صحنه آکروبات کار میکرد جمشیدی برای مجلهی اطلاعات هفتگی با او مصاحبهای انجام میدهد که سر و صدای زیادی میکند تا جایی که جمشیدی میگوید: «با این گزارش زندگی او متحول شد چون چاپ آن در سال مورد اشاره در اطلاعات هفتگی که مجلهی مهم خانوادگی و بسیار پرتیراژ بود، مثل توپ صدا کرد و کلاس او را که در کودکی در گوشه و کنار کافهها بود، تغییر داد. بعد از آن افراد متشخص از او دعوت میکردند و به خانهی بزرگان رفت و آمد پیدا کرد. پدرش به من میگفت: تو او را نجات دادی و از آن به بعد خیلی برایم احترام قائل بود و ابراز احساسات میکرد.» (ص ۳۴)
همچنین جمشیدی میگوید که خیلیها معتقدند او در ورود بهروز وثوقی به موج نوی سینما موثر بوده است؛ «من در اطلاعات هفتگی از وثوقی یک مصاحبه چاپ کردم و تیتر زدم: من موج نوی سینمای ایران هستم به این ترتیب فیلم خداحافظ تهران او بسیار گل کرد و او را به موفقیت زیادی رساند.» (صص ۸۹ و ۹۰)
۲۵۹