فغانی از ازل آورد مهرِ حیدر و آل/امیرالمومنین در شعر فغانی شیرازی
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: فغانی شیرازی، یا آنطور که معروف است _بابا فغانی_ در شیراز متولد شد. سال تولد او حوالی ۸۶۰ هجری قمری باید بوده باشد، در شیراز و نزد پدر رشد کرد، پدرش چاقوساز بود و او هم مدتی نزد پدر و برادر به همین کار مشغول بود و برای خود نام سکاکی را برگزید، اما بعدها آن را به فغانی تغییر داد. لقب بابا را از سلطان یعقوب بایندری آق قویونلو گرفت، که عنوانی برای دراویش و قلندرها بود؛ و از آن پس به نام بابا فغانی شناخته میشد.
بابا فغانی در سی سالگی شیراز را ترک کرد و به هرات رفت و محضر جامی را درک کرد و با عرفان آشنایی یافت، اما در هرات از شعر او استقبال چندانی نشد. ناچار به تبریز رفت و در خدمت سلطان یعقوب و جانشینان او مشغول شد، تا آنکه حکومت آق قویونلو رو به افول گذاشت و به سمت تجزیه رفت.
بابا فغانی بعد از حدود ۱۷ سال به شیراز برگشت، اما در زمان قدرت گرفتن شاه اسماعیل صفوی _در اواخر عمر_ به خراسان نقل مکان کرد. مدتی در ابیورد زندگی کرد و سرانجام در مشهد ساکن شد. مذهب او شیعه اثنی عشری است.
سبک شعری و دیوان اشعار
اشعار دیوان بابا فغانی شامل قصیده ترکیب بند ترجیع بند غزل و رباعی است. قصاید او بیشتر در مدح ائمه اطهار و پس از آن سلاطین بایندری است، و آخرین قصیده او در مدح شاه اسماعیل صفوی سروده شده است. با وجود اینکه او از آخرین شاعران سبک عراقی در سده نهم هجری و برخی هم او را از پیشگامان سبک هندی و سبک وقوع میدانند، با این حال زبان او در تمام اشعارش ساده و فصیح و شفاف است و مانند هم عصران خود از ترکیبات غامض و پیچیده تقلید نمیکند. جدای از این، او در طرح موضوعات جدید و ساختن ترکیبها و عبارات بدیع مهارت داشت و به همین خاطر از باقی شعرای آن دوران متمایز بود. در قصیده بلندی در منقبت مولای متقیان امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام اینگونه میسراید:
منم پیوسته در بزم سَقیهُم رَبُهُم شارب
ز جام ساقی کوثر، علی بن ابی طالب
به دوران گر نصیب خضر گشتی جرعه یی زان می
به آب چشمه حَیوان نگشتی تا ابد راغب
گدایان قلندر، شیوهی ملک ولایت را
بود نُزلِ بقا از خوانِ شاه اولیا راتب
در آن مجلس که مینوشند مستان ره عشقش،
خضر آنجا بود ساقی و افلاطون بود مطرب
به تخت اِصطَفا شاهی چو شاه اولیا باید،
که سلطان رسالت را بود در مُلکِ دین نایب
در ایوان حریم حرمتش روح الامین محرم،
به گرد بارگاه عزتش فهم و خرد حاجب
ز یُمنِ دستِ گوهر بخش و زورِ بازویِ همت
درِ فردوس را فاتح، لوایِ فتح را ناصب
کشد گوی فصاحت در خَمِ چوگانِ اندیشه
بُراقِ برق رفتارِ خیالش، چون شود لاعب
پس از توصیف مفصل مقام و دلاوریهای امیرالمومنین علیه السلام، و اشاره به روایات مشهور درباره آن حضرت این ابیات را میآورد:
به صورت گرچه غایب شد، به معنی حاضرست آری
کمال شاه انجم را، چه نقصان گر شود غارب
زهی نور یقینت چشمهی تحقیق را رهبر
زهی ذات وحیدت نشأة توحید را غالب
ترا تخت خلافت جا و جنّ و انس و خدمت
تو بر دُلدُل سوار و خلقِ شرق و غرب در موکب
سلیمان گر به تخت سلطنت مشغول دنیا شد
تو بر سجادهی دین، مُلک عقبی را شدی کاسب
ز نوری گر شنید از دور موسی نکتهی وحدت
خدا خود از زبانِ بیزبانی با تو شد خاطب
به عمری کرد عیسی، مُرده یی را زنده از معجز
تو کُشتی خلق را و زنده کردی از دم جاذب
جهانی دیگر از نور ولایت ساختی روشن
بهر وقتی که چون خورشید گشتی از نظر غایب
ترا بر ممکنات آن روز واجب شد خداوندی،
که واجب ساخت تعظیمت بر ارباب خرد، واجب
ترا از آستین آنجا یدالله آشکارا شد،
که بر سلمان نمودی دستهی گل از کف صارب
بعد از آن با اشارهای به شهید کربلا، به ذکر ائمه اطهار و فرزندان امیرالمومنین علیه السلام از سبطین تا صاحب الزمان میپردازد:
چو پیش آرد شهید کربلا پیراهن خونین
بود رنگ قمیص از خونِ یوسف، شهرتی کاذب
سماع بزم گردون از دم سبطین زهرا دان،
نه از صوتِ صدایِ ارغنونِ زُهره ی لاعب
به صحرای قیامت روی آن ظالم سیه بادا
که شد میراث زین العابدین را از همه غاصب
بشوید قطرهی آب وضوی باقر از رحمت
خطای امت عاصی، گناه بندهی مذنب
بود نسبت به علم و حکمت کهفِ امم، جعفر
معری شافعی از فقه و عاری بوعلی از طب
کمالِ حلمِ کاظم بین که از دست جفاکیشان
چنان رطل گرانی را فرو خورد و نشد غاضب
طواف روضهی هشتم، کسی را فرض عین آمد
که باشد در طریق کعبهی صدق و صفا ذاهب
به قربان تقی گردم که در آئینهی هستی
خدا بین و خدا دان شد دلش از فکرت صایب
نقی را تا فرح بخشد، مه نو بر سپهر دین
به فال سعد همچون قرعه میگردد بهر جانب
به حرب خارجی باید، ز بعدِ صاحب دلدل
سواری همچو شاهِ عسکری در راه دین حارب
بخاک درگه صاحب زمان چون خسرو انجم
مسیح از منظر چارم نهد رو از پی منصب
سپس اظهار فروتنی میکند و این اشعار را از نظر لطف آل پیامبر صلی الله علیه و آله میداند:
نه حد من بود شاها بوصفت گوهر افشانی
مرا این موهبت آمد ز بحر رحمت واهب
فغانی، بلبل دستانسرای آل یس شد
به وصف غیر آمد از گلستان ازل تایب
ز ابر صبح تا چون پیکر بیضای حورالعین
به قدرِ گوهرِ شهوار گردد قطره یی ساکب
دُرِ نظم ثنایت زیور گوش جهان بادا
که هست این گوهر منظوم را، کون و مکان طالب
به جز این قصیده، قصاید بلندی در منقبت امیرالمومنین دارد که در ادامه به برخی ابیات آنها اشاره میشود:
تا جهان بحر و سخن گوهر و انسان صدف است
گوهر بحر سخن، مدحت شاه نجف است
والی مُلک عرب، سرور اشراف قریش
آنکه تشریف قدومش، دو جهان را شرفست
شمع جمعست چو در گوشهی محراب دعاست
آفتابیست فروزنده چو در پیش صفست
نغمهی مِهرِ علی از دل پر درد شنو،
کاین نه صوتیست که در زمزمهی چنگ و دف است
کُن فَکان اَمر و قضا حُکم و یَدالله خطاب
آسمان رفعت و دریا دل و خورشید کف است
سامع مدح علی باش نه افسانه غیر
صدف گوهر شهوار، نه جای خزف است
نقد عمری که نه در طاعت او صرف شود
گر بود زندگی خضر، سراسر تلف است
هر که گردن کشد از بندگیِ آل علی
فی المثل گر پسر نوح بود، ناخلف است…
در قصیده بعدی، با لحنی حماسی و محکم بر امام بر حق بودن امیرالمومنین تاکید میکند و با تکرارهای پیاپی این معنا را گسترش میدهد:
قسم به خالق بیچون و صدرِ بدرِ انام
که بعد سید کونین، حیدرست امام
امام اوست به حکم خدا و قولِ رسول
که مستحق امامت بود به نصِّ کلام
امام اوست که چون پای در رکاب آورد،
روان به طی لسان، هفت سبع کرد تمام
امام اوست که قائم بود به حجت خویش،
چراغ عاریت از دیگری نگیرد وام
امام اوست که بخشید سر به روز مصاف
بدان امید که بیگانه را برآید کام
امام اوست که قرص خور از اشارت او
به جای فرضِ پسین بازگشت از ره شام
امام اوست که انگشتری به سائل داد،
نهاد مهر رضا بر لب و نخورد طعام
امام اوست که داند رموز منطق طیر،
نه آنکه رهزن مردم شود به دانه و دام
امام اوست که خلق جهان غلام وی اند،
نه آنکه از هوس افتد به زیر بار غلام
و چند بیت درباره تفاوت امیرالمومنین با دیگران میسراید و دلایل فضل ایشان را بیان میکند:
توای که اهل حسد را امام میدانی
گشای چشم بصیرت اگر نیی سرسام
کدام ازان دو سه در حل مشکلات یکی
به علم و فضل و هنر داد خصم را الزام؟
کدام ازان دو سه بیگانه در طریق صواب
نهادهاند به انصاف آشنایی گام؟
کدام ازان دو سه یک روز در مصاف و نبرد،
به قصد دشمن دین برفروخت برق حسام؟
و در ادامه از کسانی که اهل بیت و حضرت زهرا سلام الله علیها را آزده کردند و حق ایشان را ضایع کردند تبری میجوید:
من آن امام نخواهم که بهر باغ فدک،
کند ز ظلم به فرزند مصطفی ابرام
من آن امیر نخواهم که آتش افروزد،
بر آستانهی کهف انام و صدر کرام
من آن امام نخواهم که در خلأ و ملأ
برند تا به ابد مردمش به لعنت نام
به گردِ خوانِ مروت چگونه ره یابد،
کسی کش آرزوی نفس کرده گرده و خام؟
خسی اگر بگزینند ناکسان از جهل،
مطیع او نتوان شد به اعتقاد عوام
گل مراد کجا بشکفد ز غنچهی دل
ترا که بوی محبت نمیرسد به مشام؟
میانه ی حق و باطل چگونه فرق کند
مقلدی که نداند حلال را ز حرام؟
سپس به توصیف دوران خلافت پیشینیان میپردازد و بعد به ناصبیان و خوارج اشاره میکند و به ذکر عاقبت و سرنوشت معاویه و منکران و دشمنان امیرالمومنین میپردازد:
زند معاویه در آتش جهنم سر
چو ذوالفقار علی سر برآورد ز نیام
به مُبدعی که مسمی به اسمِ الله است
به نور معرفتِ ذوالجلال والاکرام،
به گوهر صدف کاینات یعنی دل،
به انبیای کرام و به اولیای عظام،
که در حریم دلم داشت بامداد ازل
فروغ روشنی مهرِ اهل بیت مقام
فغانی از ازل آورد مهر حیدر و آل
به خود نساخته از بهر التفات عوام
سفینهی دلم از مدح شاه پر گهرست
گواه حال بدین، علمِ عالِم عَلّام…
در قصیدهای دیگر نیز اینطور مدح شاه نجف را آغاز میکند:
بر کاینات آنچه یقین فرض و واجب است
مهر و محبت اسدالله غالب است
انسان ندانمش که نداند بِهینِ قوم
آنرا که هل اتی علی الانسان مناقب است
فرق است از آنکه زاده دین آمد از ازل،
با آن نو اعتقاد که ده روزه طالب است
با آنکه آفتاب به حکمش کند عمل،
صدقِ دروغِ کج نظران، صبح کاذب است
قدر علی ز صاحب معراج بازپرس،
تا روشنت شود که در اعلی مراتب است
گر اَفضلیت است، اَتَمِّ افاضل است
ور اقربیت است، اَقرِّ اقارب است
خواند از وفا حبیب خدایش حبیب خویش
اخلاص تا کجاست که مطلوبِ طالب است
نبود عَجَب گر از همه شانی کند ظهور
ذات علی، که مظهر کل عجایب است
علمش خبر دهد که سعیدست یا شقی
از هر چه در میانه ی صلب و ترایب است
یک گام صوریش ز مدینه ست تا تبوک،
یک سیر معنیش به ثریا ز یثرب است
در بارگاه شاه نجف هر صباح و شام
پروانه آفتاب و مه بدر حاجب است
در ادامه این قصیده بلند و طولانی، در مذمت غاصبان حق امیرالمومنین و اهل بیت علیهما سلام این گونه میسراید:
آن خس که خار خار دل اهل بیت خواست،
رگ در تنش به قصد چو نیش عقارب است
آن بد گمان که با اسدالله کینه باخت،
گو دیده باز کن که به خواب ارانب است
دیگر مکن مناظره با غاصب فدک!
او را همین بس است که گویند غاصب است
در حیفِ نخلِ باغِ جگر گوشهی رسول
از جویبارِ دیده، روان دمع ساکب است
و بعد از اشاره به جایگاه ناصبیان و خوارج، باز به مدح امیرالمومنین برمیگردد و به امام زمان (عج) اشاره میکند:
نور علی ز ارض نجف میرسد به عرش
باشد چراغ دل، اگر از دیده غایب است
نادعلی چو ورد زبان ساخت متقی
آسوده از بلا و مصون از نوایب است
دانش و بال و زهد ریا، بی قبول او
گر شیخ خانقاه و گر پیر راهب است
عین علیست آینهی اعتقاد مرد
روی کسی سفید که پاک از معایب است
ساغر ز دست ساقی کوثر کشد مدام
آن کز زلال چشمهی تحقیق شاربست
سپس با اشاره به حدیث سفینه و هفتاد و دو فرقه شدن امت رسول خدا صلی الله علیه و سلم در آخر الزمان، اینطور ادامه میدهد:
بر خود مساز مذهب هفتاد و دو دراز،
یک رنگِ آل باش، که اصلِ مذاهب است
در مدح حیدر آنچه خدا و رسول گفت
راجع به ذات مهدی صاحب مواهب است
هم نشأه ی نبی و ولی صاحب الزمان
شاهی که فتح و نصرتش از این دو جانب است
خلقش عظیم و طبع کریم و دلش رحیم
این موهبت تمام ز توفیق واهب است
در پایان قصیده نیز باور خود را اعلام میکند و از خداوند به واسطه حب علی و اهل بیت درخواست بخشش و عفو میکند:
شاها! به قادری که وضیع و شریف را
از وی امید لطف نجات از مصائب است
کاین بنده تا به شارع هستی مجال یافت،
همراه این جناب و پی این مواکب است
واثق به عفو توست فغانی که از خطا
عنوان نامهی عملش عبد مذنب است
ظل علی و آل علی مستدام باد،
این است مطلبی که اهم مطالب است
سال مرگ بابا فغانی مشخص نیست؛ بنا بر شواهد این شاعر محب اهل بیت، بین سالهای ۹۲۲ تا ۹۲۵ هجری در شصت و چند سالگی در مشهد و جوار حرم علی بن موسی الرضا علیه السلام درگذشته است.