اخبار فرهنگی

کربلای۵ فینال جنگ بود/روایت تمرد از دستور فرمانده و قتل‌عام انصار

خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: کتاب «کوچه‌نقاش‌ها» دربرگیرنده خاطرات سیدابوالفضل کاظمی از دفاع مقدس است که سال ۱۳۸۹ به‌قلم راحله صبوری توسط انتشارات سوره مهر چاپ شد. در پرونده‌ای که به بهانه هفته دفاع مقدس امسال باز شد و انتشارش تا امروز ادامه داشته، ۳ قسمت مطلب منتشر شد. در قسمت اول، دوران کودکی کاظمی، خاطراتی از تهران قدیم و مشتی‌هایش مرور شدند. قسمت دوم هم به برهه‌ای اختصاص داشت که سیدابوالفضل کاظمی خود را به پاوه و شهید چمران می‌رساند. شهادت شهید چمران و شرکت در عملیات‌هایی چون طریق‌القدس، فتح‌المبین و رسیدن به نوروز ۶۱ هم از دیگر اتفاقات و مقاطع زمانی بخش دوم این نوشتار بودند.

سومین‌قسمت این‌مجموعه‌مطالب هم از حضور کاظمی در عملیات بیت‌المقدس و محاصره گردان سلمان شروع شد. عملیات رمضان و زنده‌شدن کاظمی در سردخانه، نرسیدن به حاج‌احمد متوسلیان در لبنان، فرماندهی شهید همت، اعتراض معترضین به شیوه جنگ گوشت و تانک در سپاه، خروج اعتراضی از جنگ و رفتن به کردستان و بازگشت دوباره به جنگ در نبرد والفجر ۴ از جمله اتفاقات و موضوعاتی بودند که در قسمت سوم مرور کردیم.

مطالب سه‌قسمت منتشرشده در این پرونده در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند؛

* «تهران قدیم و مشتی‌هایش در خاطرات فرمانده گردان میثم / لقب رحیم صفوی در کردستان چه بود؟»

* «لبنانی‌ها و موتورسوارانی که همراه چمران جنگیدند و شهید شدند / شانس آوردیم اسیر فدایی‌ها شدیم نه کومله!»

* «تعامل حاج‌همت با مشتی‌های لشکر ۲۷؛ جمال آقایون رو عشقه! / ماجرای اعتراض به شیوه جنگیدن «گوشت و تانک»»

کربلای۵ فینال جنگ بود/روایت تمرد از دستور فرمانده و قتل‌عام انصار

در ادامه مشروح چهارمین و آخرین‌قسمت مرور و بررسی «کوچه‌نقاش‌ها» را می‌خوانیم؛

* مجروحیت شدید در نبرد بدر؛ دست و سینه‌ای که قد بالش شده بودند

اوایل بهمن‌ماه ۱۳۶۳ که زمزمه‌های اجرای عملیات شنیده می‌شد، کاظمی خود را به پادگان دوکوهه رساند. او در خاطراتش درباره شیوه مشارکتش در عملیات و نبرد این‌گونه می‌گوید: «بی‌سلاح می‌رفتم و هرچه پا می‌داد می‌زدم؛ نارنجک، آرپی‌جی و … فقط می‌خواستم بجنگم.» (صفحه ۳۰۱)

وقتی کاظمی به تهران رسید، دست و سینه‌اش از سمت راست ورم کرده و به‌تعبیر خودش، اندازه یک‌بالش شده بود. پزشکان درمانگر به او گفتند گلوله یا ترکشی در بدنش نمی‌بینند و احتمال می‌دهند هرچه بوده، از زیر بازو رفته و از بغل ترقوه بیرون آمده است. چون جایش هست ولی خودش نیست با همین‌روش و شیوه بود که کاظمی در عملیات بدر هم شرکت کرد و در یکی از لحظات این نبرد بود که آرپی‌جی به‌دوش قصد شلیک به‌سمت دشمن را داشت که گلوله‌ای به کتفش اصابت کرد و دستش از کار افتاد. با آمدن دستور عقب‌نشینی از منطقه عملیاتی بدر، کاظمی نیز به‌سمت عقبه حرکت کرد و ضمن روایت از شور و اضطراب آن لحظات، می‌گوید سر یک‌برانکارد حمل مجروح را گرفته بود که تیر دیگری به دست مجروحش اصابت کرد که با درد و سوزشی عجیب، به‌طور ناخودآگاه به پشت چرخید و کاملاً فلج شد. کاظمی می‌گوید از شدت درد، نفسش بند آمده اما برانکارد را رها نکرد: «زخمی‌های روی برانکارد سوراخ‌سوراخ شده بودند اما ما آن قدر هول بودیم، با این‌که می‌دانستیم شهید شده‌اند زمین‌شان نگذاشتیم.»

سید ابوالفضل کاظمی، پس از رسیدن به عقبه، به بیمارستان امام حسین (ع) شهر اهواز منتقل و سپس با آمبولانس به فرودگاه دزفول منتقل شد. مقصد بعدی نیز فرودگاه مهرآباد تهران بود. وقتی کاظمی به تهران رسید، دست و سینه‌اش از سمت راست ورم کرده و به‌تعبیر خودش، اندازه یک‌بالش شده بود. پزشکان درمانگر به او گفتند گلوله یا ترکشی در بدنش نمی‌بینند و احتمال می‌دهند هرچه بوده، از زیر بازو رفته و از بغل ترقوه بیرون آمده است. چون جایش هست ولی خودش نیست. در آن شرایط، یک‌سوراخ زیر بازو و یک‌سوراخ روی ترقوه کاظمی دیده می‌شد.

* فرار از بیمارستان

مجید سیب‌سرخی و رضا پوراحمد (که هر دو از مداحان اهل بیت بوده‌اند) به‌عنوان دوستان و همرزمان کاظمی خود را به بیمارستان رسانده و ضمن عیادت از او، خبر شهادت حسن بهمنی و مفقود شدن کاظم رستگار و ناصر شیری را در بمباران هوایی دشمن دادند. این اخبار تلخ باعث شد کاظمی، از بستر بیماری برخاسته و به‌طور پنهانی خود را به کوچه پشتی بیمارستان برساند. دوستان نیز که با خودرو منتظرش بودند، او را همراه خود بردند.

کاظمی نوروز ۱۳۶۴ را دز خانه به سر برد و پیشرفتش در بهبودی جسمی، به این‌جا رسید که موفق شد دستش را از آرنج به‌طور مستقیم نگه دارد اما کف دست و انگشتانش بی‌حس بودند. او آن روزها را با کمک دارو و مُسکّن پشت سر گذاشت و پس از چندماه، توانست دو انگشت خود را تکان دهد. حدود ۸ ماه را نیز با مراجعه به دکتر و مصرف دارو پشت سر گذاشت و با کمک دوره فیزیوتراپی در نهایت توانست دست خود را از کتف تکان دهد.

* کاظمی و برپایی دوباره گردان میثم با داش‌مشتی‌ها

عملیات بدر باعث شد شیرازه گردان میثم لشکر ۲۷ از هم بپاشد. به همین‌دلیل باقی‌مانده‌های این گردان با گردان مقداد ادغام شدند. حدود ۴۰ تن از نیروهایی که اصرار به برپایی دوباره میثم داشتند، تیپی با نام «تیپ حُر» تشکیل دادند که به‌طور تخصصی به کار اطلاعات عملیات می‌پرداخت و فرمانده‌اش طبق لفظ سیدابوالفضل کاظمی، «داش‌حسین الله‌کرم» بود. یگان مشابهی هم با ابتکار محسن رضایی، در جنوب تشکیل شد که «قرارگاه نصرت» نام گرفت و با فرماندهی علی هاشمی، شناسایی‌های مناطق هور و آبخیز را به عهده گرفت. پس از تشکیل تیپ حر، حسین الله‌کرم پیشنهاد تاسیس دوباره و احیای گردان میثم را به سیدابوالفضل کاظمی داد.

با آغاز جذب نیرو برای گردان میثم، کاظمی با همراهی دوستانش، زورخانه گردان را راه‌اندازی کرد که در خاطراتش از آن روزها، از حسین سازور به‌عنوان استاد چرخ یاد می‌کند و می‌گوید بیش از ۲ دقیقه می‌چرخید. او درباره چگونگی تاسیس دوباره گردان میثم با مدیریت خود این روایت را دارد: «همه لات‌ها و دستمال به دست‌ها و داش‌ها می‌آمدند گردان میثم. فوتبالی و عشق‌باز، سخت‌گیر و بی‌خیال می‌آمدند میثم.» با آمدن روزهای پایانی زمستان ۱۳۶۴، پس از انجام موفقیت‌آمیز عملیات والفجر ۸ و تصرف فاو توسط ایران، کاظمی تا اوایل فروردین ۱۳۶۵ در این جزیره عراقی حضور داشت. تا تابستان آن سال که نیروهای ایرانی مشغول پدافند در فاو بودند، اتفاق خاص و عملیات گسترده‌ای رخ نداد. اما با رسیدن تیرماه ۱۳۶۵ محمداسماعیل کوثری فرمانده وقت لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) به کاظمی گفت همراه با اصغر ارسنجانی خود را به واحد طرح و عملیات لشکر برساند. حضور کاظمی در جلسه مورد اشاره به این‌جا انجامید که طبق دستور کوثری، کادر گردان میثم را برای ابلاغ بعدی آماده کند. کوثری همچنین گفت این گردان باید یک‌واحد اطلاعات‌عملیات جان‌دار و قوی داشته باشد. یکی از نیروهای این برهه لشکر ۲۷ و در نظر گرفته‌شده برای گردان میثم که کاظمی از آن‌ها نام برده، حسین سازور از دیگر مداحان آن روزها و امروز است. فرزند شهید رجایی هم از دیگر نیروهایی بود که کاظمی برای گردان میثم جذب کرد. این ماجرا به درخواست همسر شهید رجایی برمی‌گردد که می‌خواست کمال، پسر ۱۷ ساله و بازیگوشش توسط کاظمی کنترل شود. به این ترتیب کمال رجایی تبدیل به پیک گردان میثم شد.

با آغاز جذب نیرو برای گردان میثم، کاظمی با همراهی دوستانش، زورخانه گردان را راه‌اندازی کرد که در خاطراتش از آن روزها، از حسین سازور به‌عنوان استاد چرخ یاد می‌کند و می‌گوید بیش از ۲ دقیقه می‌چرخید. او درباره چگونگی تاسیس دوباره گردان میثم با مدیریت خود این روایت را دارد: «همه لات‌ها و دستمال به دست‌ها و داش‌ها می‌آمدند گردان میثم. فوتبالی و عشق‌باز، سخت‌گیر و بی‌خیال می‌آمدند میثم.» (صفحه ۳۷۳) این میان، باید به حضور استاد اخلاق و عرفان «آسیدعلی نجفی» بین رزمنده‌های گردان میثم هم اشاره کرد.

* در جلسه هماهنگی کربلای ۴؛ آقارشید و شمخانی نقش آن‌وری بازی می‌کردند

با جلسه‌ای که کاظمی با فرماندهان رده‌بالای سپاه داشت، مشخص شد عملیاتی در پیش است که «کربلای ۴» نام گرفت. کاظمی در خاطراتش درباره چگونگی بحث و گفتگو با فرماندهان بالادستی می‌گوید: «آقای رشید و شمخانی کاربلند بودند. نقش آن‌وری بازی کردند تا ما بهتر توجیه بشویم و راهکارها دستمان بیاید و معلوم شود واقعاً ما هنر و فن فرماندهی داریم یا نه! آن‌ها شدند عراقی و عیب کارها و نقشه‌ها و طرح‌های ما را گرفتند.» (صفحه ۳۸۶)

گردهمایی مورد اشاره با بیان همه طرح و نقشه‌ها همراه بود و تا نیمه‌های شب طول کشید. کاظمی می‌گوید «هرچه بیشتر به زمان عملیات نزدیک می‌شدیم، بیشتر یقین می‌کردم چیزهایی که توی قرارگاه به ما گفتند، با چیزهایی که بچه‌های اطلاعات می‌گویند فرق دارد.» (صفحه ۳۹۲) نوبت عمل گردان میثم در این عملیات، شب دوم بود؛ عملیاتی که لو رفت و به‌قول خیلی‌ها کارش گره خورد. کاظمی هم در خاطراتش درباره زمزمه‌ها و شایعات مربوط به فعالیت ستون پنجم و نفوذی‌ها بین نیروهای خودی برای لو دادن عملیات مطالبی دارد. درباره لحظات شروع عملیات نیز این روایت را دارد: «با شروع عملیات غواص‌ها زدند به آب. بعد از نیم ساعت، از بد روزگار عراقی‌ها که کاملاً هوشیار و بیدار بودند، با دوشکا از غواصان استقبال کردند. جلوی چشممان، گردان غواص‌ها از هم پاشید و تا ساعت ۲ و ۳ صبح تک و توک زنده‌مانده‌هایشان برگشتند.» (صفحه ۳۹۳)

کربلای۵ فینال جنگ بود/روایت تمرد از دستور فرمانده و قتل‌عام انصار

* کربلای ۵ فینال جنگ بود

پس از کربلای ۴، اجرای عملیات کربلای ۵ به‌سرعت در دستور کار قرار گرفت که هدف از آن، تصرف بصره و تنومه بود. کاظمی درباره حضورش در کربلای ۵ می‌گوید: «آن‌جا فینال جنگ بود. رفته بودیم تکلیفمان را با عراق یکسره کنیم. از سه طرف خوردیم به پاتک. دریای آتش و خون شد. خودم هم خل‌بازی‌ام گل کرده بود. بلندگو را گرفتم و راه افتادم وسط بچه‌ها تا رجز بخوانم و روحیه بدهم. نمی‌دانم برای خدا بود یا برای خودم؛ خوفم را پنهان کردم و راست ایستادم. فریاد زدم: پاشو، پاشو، نشین! وقت نداریم… و اسمای حضرت حق را گفتم.» (صفحه ۴۰۷)

این خاطره مربوط به تویوتا لندکروزی است که حاجی‌بخشی یکی از سرنشینان آن بود و در دشت شلمچه مقابل چشمان رزمندگان هدف مستقیم توپ تانک دشمن قرار گرفت. «حاجی بخشی به بیرون پرت شد و دو نفر سرنشین جلوی چشم ما زنده زنده در آتش سوختند و زغال شدند.» در گرماگرم نبرد، ترکشی به همان‌دست کاظمی خورد که پیش‌تر دوبار زخمی شده بود. این ترکش به پشت بازو اصابت کرده و آن را سوراخ کرد.

* ماجرای عکس معروف حاجی‌بخشی و تویوتای آتش‌گرفته

یکی از عکس‌های معروف و ثبت‌شده از تاریخ دفاع مقدس، مربوط به حاج‌ذبیح‌الله بخشی از رزمندگان پیشکسوت و موسپید دفاع مقدس است که سیدابوالفضل کاظمی در خاطرات خود از کربلای ۵ آن را روایت کرده است. این خاطره مربوط به تویوتا لندکروزی است که حاجی‌بخشی یکی از سرنشینان آن بود و در دشت شلمچه مقابل چشمان رزمندگان هدف مستقیم توپ تانک دشمن قرار گرفت. «حاجی بخشی به بیرون پرت شد و دو نفر سرنشین جلوی چشم ما زنده زنده در آتش سوختند و زغال شدند.» اما یکی از مسائل مهم این اتفاق این است که کاظمی با وجود آن‌که ناظر ماجرا بود، متوجه نشد یکی از سرنشینان تویوتا، «حاج‌قاسم» دوست نزدیک و مرادش بوده و پس از پایان کربلای ۵ در تهران متوجه این حادثه تلخ شد.

* تمرد از دستور کوثری؛ حمله‌ای که به قتل‌عام نیروهای انصار انجامید

با رسیدن سومین‌شب درگیری‌های کربلای ۵، حاج‌محمد کوثری فرمانده وقت لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص)، کاظمی را احضار کرده و به او گفت از بالا دستور رسیده گردان میثم امشب باید حمله کند. مقابل اصرارهای کوثری، کاظمی زیر بار نرفته و دستور را نپذیرفت. در نتیجه کوثری به جعفر محتشم فرمانده گردان انصارالرسول که در احتیاط گردان میثم بود بی‌سیم زد و دستور را ابلاغ کرد. اما چون این گردان از هم پاشیده بود و نمی‌توانست بجنگد، در نهایت گردان انصار این دستور را اجرا کرد.

گردان انصار به‌جای گردان میثم وارد معرکه و دشتی شد که فرماندهان بالا خواسته بودند. کاظمی درباره اتفاقی که برای گردان انصار افتاده، چنین‌روایتی دارد: «گردان انصار به جای ما رفت. یکهو دشت مثل روز روشن شد. تانک‌ها که ردیف بودند پروژکتورها را روشن کردند. خدای محمد می‌داند دوشکا را روشن کردند و همه را خواباندند!» (صفحه ۴۲۱)

شدت نبرد کربلای ۵ را می‌توان در فرازهای جالبی از خاطرات سیدابوالفضل کاظمی مشاهده کرد. او در یکی از این فرازها می‌گوید: «سعید سرش را بلند کرد تا جوابم را بدهد که یکهو حرفش نصفه‌کاره ماند. عراق چنان آتشی ریخت که من در کل جنگ ندیده بودم! شخم نبود؛ اذا زلزلت‌الارض زلزال‌ها بود. خاکریز می‌رفت جلو و می‌آمد عقب» (صفحه ۲۴۲) حدود ساعت ۳ بامداد پنجمین روز درگیری، گردان‌های حبیب و عمار ماموریت گردان میثم را تحویل گرفته و تعویض جا کردند. تا این مقطع عملیات علیرضا نوری، جواد صراف، جواد واصفی‌فر، حاج محمد عبادیان، حسین طاهری و مجید رمضان از فرماندهان لشکر ۲۷ شهید شدند و دست کاظمی نیز لمس شد. سرما نیز به‌شدت آن را تحریک می‌کرد و به‌خاطر فلج‌شدن، از کتف تکان نمی‌خورد.

کربلای۵ فینال جنگ بود/روایت تمرد از دستور فرمانده و قتل‌عام انصار

لحظه سوختن و شهادت داماد حاجی‌بخشی و سرنشینان تویوتا در شلمچه؛ تلاش حاجی‌بخشی برای نجات سرنشینان در تصویر مشهود است

* پاسخ امام خمینی درباره کف‌زدن در مجالس شادی اهل بیت

پس از کربلای ۵، کاظمی برای درمان اقدام کرد که دکتر گفت چون سر زخمش جوش خورده، نمی‌شود دست را عمل کرد. از دیگر خاطرات کاظمی در روزهای پس از کربلای ۵، حضور در تهران و مجلسی از رزمندگان جنگ در منزل محمد تیموری است که از سید حسن خمینی درباره حرمت یا عدم حرمت کف‌زدن در مجالس شادی اهل بیت سوال کرد و خواست از امام خمینی (ره) کسب تکلیف کند. روایت این کسب تکلیف در کتاب «کوچه‌نقاش‌ها» این‌گونه است: «امام در جواب فرموده بود با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی…. به این دوستان اهل حال بگو اگه در خونه اهل بیت رو زدین برای من هم دعا کنید!»

* باز هم اصابت تیر به همان‌دست!

اواسط فروردین ۱۳۶۶ محمدکوثری، کاظمی را خواست و اعلام کرد بناست بیرون از دشت شلمچه عملیات شود. این عملیات که لشکر ۲۷ در آن کار لشکر ۴۱ ثارالله را ادامه داد، به «کربلای ۸» معروف شد. در این عملیات که در جنوب شرقی بصره انجام شد، رزمندگان لشکر ۲۷ چهار افسر و ژنرال بعثی را اسیر کردند.

اما روایت مجروحیت‌ها و جانبازی سیدابوالفضل کاظمی در کربلای ۸ هم داستان پیچیده‌ای دارد. در این نبرد هم دوباره تیری به همان‌دست زخمی و مجروح او اصابت کرد که در نتیجه آن، احساس کرد نیمی از بدنش فلج شده و چندلحظه از این احساس نگذشته بود که ترکشی دیگر، به سرش اصابت کرد و او روی زمین افتاد. کاظمی چند دقیقه بعد به هوش آمد و خود را کنار کانال یافت؛ در حالی‌که نیروهای دشمن از کنارش عبور کرده و او را ندید می‌گرفتند. او موفق شد لنگ‌لنگان خود را به عقبه برساند و به‌طور اتفاقاتی با تویوتایی روبرو شد که او را به بیمارستان صحرایی رساند. این بار نیز دست مجروح کاظمی به‌اندازه یک‌بالش باد کرد و درمان آن حدود ۱۲ روز طول کشید.

صبح روزی که کاظمی برای رفتن به محل شغل جدید آماده می‌شد، یکی از دوستان با او تماس گرفت و حمله منافقین به غرب و جنوب کشور را به او خبر داد. به این ترتیب او و دوستانش، عصر آن روز به‌سمت معرکه درگیری و اسلام‌آباد غرب حرکت کردند اواخر تیرماه ۱۳۶۶ به اردوگاه کوزران رفت و نیروهای میثم را گردآوری کرد که در دو گروهان بقیع و فدک جمع شدند. تعداد این نیروها به‌مرور بیشتر و گردان نینوا هم در کنار آن بازسازی شد.

* خروج از لشکر ۲۷ و ورود به معرکه مرصاد

سیدابوالفضل کاظمی به‌دلیل اختلاف با محمد کوثری از لشکر ۲۷ خارج شد و پس از بازگشت به تهران بود که خبر ادغام گردان‌های میثم و مقداد را شنید. اتفاق بعدی این بود که حسین الله‌کرم به او گفت علی شمخانی خواسته یک‌تیپ عملیاتی از نیروهای تهرانی تشکیل شود. کاظمی پیشنهاد داد تیپ «الزهرا» نام بگیرد. کمی بعد به‌صلاح‌دید شمخانی لشکرهای الزهرا و ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) ادغام شدند.

عملیات بیت‌المقدس ۲ که در ارتفاعات ماووت عراق انجام شد، کاظمی در واحد طرح و برنامه عملیات لشکر حضور داشت و کمتر به منطقه جنگی سر می‌زد. وقتی هم خبر پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط امام خمینی (ره) را از رادیو شنید، نامه‌ای از نهاد ریاست‌جمهوری گرفت تا به شغل پیشین خود بازگردد و زندگی و معیشت خود را سروسامان دهد. اما چون به‌صورت نیروی آزاد در منطقه جنگی حضور داشت، ۷۸ ماه حضورش در جبهه تایید نمی‌شد و صدور حکم پایان ماموریت برای او اتفاق نمی‌افتاد. به این ترتیب به کاظمی گفته شد برای کار به نهاد ریاست جمهوری شماره ۲ برود.

صبح روزی که کاظمی برای رفتن به محل شغل جدید آماده می‌شد، یکی از دوستان با او تماس گرفت و حمله منافقین به غرب و جنوب کشور را به او خبر داد. به این ترتیب او و دوستانش، عصر آن روز به‌سمت معرکه درگیری و اسلام‌آباد غرب حرکت کردند. سیدابوالفضل کاظمی و همراهانش شب چهارم عملیات مرصاد و زمانی که گردان‌های حمزه و مقداد در حال هلی‌برن و انتقال به محل درگیری بودند، رسیدند و در گردان مسلم جا گرفتند.

یکی از خاطرات جالب راوی «کوچه‌نقاش‌ها» از عملیات مرصاد، دیدن شهید غلامعلی رجبی مداح با اخلاص در ستون نیروهایی است که به‌سمت دشمن می‌رفتند. رجبی در این دیدار جمله‌ای به کاظمی می‌گوید که معنایش پس از عملیات و اطلاع از خبر شهادت رجبی مشخص می‌شود: «غذا ته‌دیگش خوشمزه است.» به این ترتیب این شهید که سال‌ها در جنگ حضور داشت، در آخرین‌عملیات دفاع مقدس به شهادت رسید.

گردان مسلم مشغول پدافند در منطقه مرصاد بود که با ستون بلندی از نفربر و تویوتا مواجه شد. با نزدیک‌شدن این قطار دور و دراز خودروهای نقلیه و زرهی، مشخص شد منافقانی که در حال عقب‌نشینی هستند، در این موضع با رزمندگان لشکر ۲۷ مواجه شده‌اند. به این ترتیب درگیری سنگینی شروع شد که منصورپور معاون گردان مسلم در آن زخمی شد و مسئولیت هدایت گردان روی دوش کاظمی افتاد. او می‌گوید: «منافقین با بی‌رحمی تمام می‌زدند. تعجبی نداشت چون تجهیزات آن‌ها درجه یک بود. نفربر و تویوتا و تانک‌هایشان آک و دست اول بود.»

* دردهایی که پس از جنگ سراغم آمدند

همه جراحت‌های جنگ باعث به‌هم‌ریختگی جسمی و روحی سیدابوالفضل کاظمی در سال‌های پس از دفاع مقدس بودند. او می‌گوید: «دردها سراغم می‌آمد و مجبور می‌شدم مدتی مشغول دوا و درمان بشوم. ریه‌ام به خاطر گازهای شیمیایی عفونت می‌کرد. سردرد، پادرد و شکم‌دردهای شدید پیدا می‌کردم. در بیمارستان ساسان دو سه هفته بستری می‌شدم. تا مدت‌ها قرص‌های آرام‌بخش و اعصاب می‌خوردم تا بتوانم با دیگران درست حرف بزنم. کارزار کربلای ۵ از تمام عملیات‌ها بیشتر روحیه‌ام را به هم ریخت و جسمم را بیمار کرد.»

یکی از راه‌های تسلی و آرام‌شدن کاظمی در سال‌های پس از جنگ، اداره‌کردن هیئت‌های مذهبی بچه‌های جنگ در محله‌های تهران بوده است. او در کتاب خاطراتش درباره بچه‌های جنگ و مردان سیاست، این عبارت را دارد: «حتی یه درصد از سیاسیون هم تو جبهه خودشون رو نشون ندادن. دانشگاهی و دکتر و مهندس هم اگه بوده، هییتی بوده و از هیئت محلش اومده جنگ.» (صفحه ۴۹۱)

از برنامه‌های ثابت زندگی پس از جنگ سیدابوالفضل کاظمی، شرکت در جلسه هیئت رزمندگان جنگ و دیدار منظم با خانواده‌های شهدا بوده است. هماهنگی این دیدارها به عهده کاظمی بود و او و دوستانش هر ماه در منزل یک‌شهید گرد هم آمده و با پدر و مادر آن شهید دیدار و گفتگو می‌کردند.

***

سید ابوالفضل کاظمی راوی کتاب «کوچه‌نقاش‌ها» آذرماه ۱۴۰۱ درگذشت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا